بیت
چون خروسان سحر، بال طرب[1] بر هم زدند تا مگر خسرو بعزم این رواق بی ستون
ماکیان شب زشادی بیضه زرین نهاد آمد از شبدیز خود بر پشت گلگون زین نهاد
مَلک در مسند حکومت برای قطع خصومت بنشست و ارکان دولت او حاضر آمدند.
روباه بر سر راه، دل در انتظار شاه میبود و نکته مناظره را با خود تکرار میکرد.
مَلک پرسید: آن جانور جاروب دم که در میان مردم نشسته است، کیست؟
گفتند: رسول سید السباع است.
مثنوی
روبه ز سر نیاز برخاست پس پیش ملک بروی در خفت بر تیغ زبان سخن بپرداخت از حال خود و جفای مردم هر غُصه که در دلش نهان بود
از جمع دعای خیر درخواست از شادی آن تحیّتش گفت از هیچ کسی سپر نینداخت بیچاره ز سر گرفت تا دم بر گفت صریح و جای آن بود
[1] . کسی که بر اثر شادی یااندوه به رقص یا به اضطراب در آمده است