نام کتاب : مناظره حیوانات با حکما نویسنده : احمدی(بهمئی)، یعقوب جلد : 1 صفحه : 65
فصل هشتم
در مناظره شتر با حکیم حجاز
روز دیگر چو صبح پیدا شد
از رخ آسمان شب شبه رنگ
روی عالم چو طبع دانا شد
محو شد چون ز روی آینه زنگ
روز
موعود فرا رسید. ملک دادبخش در صفّه بار بنشست و صد هزار خلق به یکبارگی
صف برکشیدند. منادی بر آمد که اصحاب حوائج را راه دهید تا قِصّه
ی غُصّه ی خود عرضه دارند. منصف که وزیر ملک دادبخش بود، گفت:
رسول بهائم اینجاست. چون مقدمه سخن او نهاده است، سخن او را مقدّم
باید داشت.
ملک
فرمود: رواست.
شتر
چنانکه شرط اهل ادب است، در صف خدمت بر زانوی حرمت در آمده بود، چون بشارت
ملک برسید و اشارت سخن یافت، بیدهشت و وحشت به آواز بلند:
مثنوی
زبان برگشاد و ببوسید خاک
پس از حمد یزدان و نَعت رسول
بقا باد شاه جهان را بسی
نه خورشیدچون رأی او روشن است
بگفت: ای سرشت تو از نور پاک
دعای تو گویم گر افتد قبول
که مثلش ندیدست چشم کسی
نه فردوس چون قصر او گلشن است
مدت چند هزار سال شد که بنیآدم بر ما مسلّط و
مستولی شدهاند و هیچ دقیقه از ظلم و تعدّی مهمل نگذاشتند،
آباء و اجداد ما، همه از تکالیف ما لا یطاق[1] ایشان هلاک شدند.
معلوم نیست که چندین استخفاف ایشان بر ما به چه استحقاق و بر چه