responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ماهنامه موعود نویسنده : مؤسسه فرهنگى هنرى موعود عصر    جلد : 78  صفحه : 27

جواب‌هاى قانع‌كننده‌اى به او داده بودند ولى او قانع نشده بود و بدون آنكه از نزديك به محضر علما برسد، جواب‌هاى آنان را نمى‌پذيرفت. بحرالعلوم يمنى آن شانزده بيت را به ضميمه نامه‌اى از خودش براى مرحوم آيت‌الله اصفهانى كه در نجف ساكن بودند، فرستاد و از ايشان جواب خواست.

آيت‌الله ميرجهانى (ره) مى‌فرمودند، وقتى نامه به دست ما رسيد و از محتواى نامه آگاه شديم، خدمت حضرت آيت‌الله اصفهانى رفته و جريان را عرض كرديم. ايشان كه با فراست متوجه شده بودند كه به استدلال‌هاى محكم و متين قانع نمى‌شود، در جواب فرمودند: «جواب نامه او را اين‌گونه بنويسيد كه بحرالعلوم از يمن به نجف بيايد تا من امام زمان (ع) را مشافهه نشان او بدهم».

ما از نوشتن جوابِ نامه خوددارى كرديم تا شب، قضيه را خدمت فرزند آيت‌الله اصفهانى بيان كرديم و گفتيم: پدر شما فرمودند، از بحرالعلوم دعوت كنيم به نجف بيايد تا پدرتان مشافهه حضرت بقيةالله- ارواحنا فداه- را نشان او بدهند. آقازاده ايشان گفتند: آيا خود پدر من چنين گفتند؟ گفتيم: آرى. گفتند: اگر پدرم چنين فرموده‌اند، همان عبارت را در جواب نامه بحرالعلوم بنويسيد و باكى نداشته باشيد.

ما هم با خاطرى مطمئن، جواب نامه را نوشتيم و توسط پست فرستاديم. پس از چند ماه يك شب، پيغام براى ما آورده شد كه بحرالعلوم يمنى همراه با فرزندش به نجف اشرف مشرف شده‌اند و آماده‌اند تا گفتار حضرت آيت‌الله العظمى اصفهانى عملى گردد. ما از شنيدن پيغام نگران شديم و بعد از نماز مغرب و عشاء، در صحن اميرالمؤمنين (ع) خدمت آيت‌الله اصفهانى رسيديم و جريان آمدن آنها را عرض كرديم. ايشان در جواب فرمودند: «چون آنها وارد بر ما شده‌اند و مهمان ما هستند، شايسته است ما به ديدن آنها برويم. نشانى محل سكونت آنها را بگيريد تا نزد آنها برويم». نشانى را گرفتيم و به منزل آنها رفتيم و بحرالعلوم ضمن ابراز خوشحالى، اظهار داشت كه من طبق دعوت شما به نجف آمده‌ام. حضرت آيت‌الله اصفهانى (ره) نيز ابراز داشتند: «فردا شب براى خوردن شام به منزل ما بياييد تا انشاء الله جواب سؤال شما را بدهم».

فردا شب، بحرالعلوم با فرزندش سيّد ابراهيم به منزل آيت‌الله اصفهانى آمدند و شام را ميل كردند. پس از صرف شام و نقل مطالبى درباره وجود مقدّس آن حضرت و رفتن ديگر ميهمانان، سيّد به نوكرشان مشهدى حسين فرمودند: «چراغ را بردار» و به بحرالعلوم و فرزندش گفتند: «برويم تا خود آن حضرت را ببينيم».

آقاى ميرجهانى مى‌فرمودند: ما كه آن‌جا حاضر بوديم، خواستيم با آنها برويم ولى آيت‌الله اصفهانى فرمودند: «شما نياييد، فقط بحرالعلوم با پسرش بيايند».

آنها رفتند و ما نفهميديم كه به كجا رفتند و چه شد ولى پس از بازگشت آنها متوجه شديم كه حال آنها دگرگون شده و منقلب هستند. از سيّد ابراهيم، فرزند سيّد بحرالعلوم پرسيديم كه بالاخره جريان چه شد؟ گفت: «الحمدلله استبصرنا، ببركة الامام السيّد ابوالحسن؛ ما شيعه شديم و به حمدالله مذهب حق را شناختيم، و به وجود مقدّس حضرت ولى‌عصر (ع) معتقد گرديديم». گفتيم: چطور، آيا وجود مبارك آن حضرت را ديديد؟

گفت: آرى، آيت‌الله اصفهانى آن حضرت را به ما نشان دادند.

پرسيدم: چگونه؟

گفت: وقتى ما از منزل بيرون آمديم نمى‌دانستيم به كجا مى‌رويم تا آنكه در خدمت آيت‌الله اصفهانى به قبرستان نجف- وادى السلام- رفتيم. در وسط وادى‌السلام محلى بود كه آن را «مقام حضرت ولى‌عصر (ع)» مى‌گفتند. (هنوز اين مقام زيارتگاه عاشقان و مشتاقان وجود مبارك آن حضرت است). آيت‌الله اصفهانى وقتى به درِ مقام رسيدند، چراغ را از مشهدى حسين گرفته، داخل مقام شدند و از آب چاه آن‌جا وضويشان را تجديد كردند. ما از كارهاى سيّد تعجب كرده و در دل خود به اعمال او مى‌خنديديم كه در اين نيمه شب، ما را به قبرستان آورده تا امام‌زمان (ع) را به ما نشان بدهد. ما در بيرون مقام قدم مى‌زديم امّا سيّد، داخل مقام گشته و پس از خواندن نماز، صداى ناله و گريه او از داخل مقام بلند شد. با امام‌زمان (ع) درد دل مى‌كرد كه ناگهان صداى صحبت كردن بلند شد و پدرم با تعجب به من گفت: كسى اين‌جا نبوده است با چه كسى صحبت مى‌كند. دو، سه دقيقه صداى صحبت‌ها را مى‌شنيديم امّا تشخيص نمى‌داديم كه صحبت درباره چيست؟ هيچ يك از مطالب مشخص نبود. سپس پدرم را صدا زد. وقتى پدرم وارد مقام گشت باز به قدر چهار پنج دقيقه صداى صحبت مى‌شنيدم، امّا صحبت‌ها را تشخيص نمى‌دادم من نفهميدم چه شد ولى از بيرون مقام مشاهده كردم كه فضاى آن‌جا با نور شديدى روشن گشته و تنها صداى پدرم را شنيدم كه فرياد و صيحه‌اى زد و غش كرد. سيّد مرا صدا زدند. وقتى نزديك رفتم ديدم كه سيّد شانه‌هاى پدرم را مى‌مالد تا به هوش بيايد، من هم كمك كردم. وقتى پدرم به هوش آمد به روى دست و پاى سيّد افتاد و گريه مى‌كرد و سيّد را مى‌بوسيد و دور سيّد طواف مى‌كرد و مى‌گفت: يابن رسول‌الله يابن رسول‌الله يابن رسول‌الله التوبه التوبه؛ و به دست مبارك سيّد همان‌جا شيعه شد و از اينكه سيّد واسطه گشته و وجود مقدّس حضرت بقيةالله- ارواحنا فداه- را به او نشان داده بودند، تشكر فراوان مى‌كرد.

وقتى از آن‌جا برگشتيم، پدرم گفت: حضرت ولى‌عصر (ع) را ديدم و او، مرا مشرف به مذهب شيعه اثنا عشرى فرمودند و بيشتر از اين، خصوصيات ملاقاتش را نگفت. پس از چند روز به يمن برگشت و حدود دوهزار و اندى از مريدانش كه همه زيدى مذهب بودند را شيعه دوازده امامى نمود و نامه و مقدار زيادى پول را توسط زوّارى كه از يمن به نجف آمده بودند براى سيّد فرستاده و تشكر و قدردانى از ايشان كرده بود.

نام کتاب : ماهنامه موعود نویسنده : مؤسسه فرهنگى هنرى موعود عصر    جلد : 78  صفحه : 27
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست