اميد
بيا! و گر نه در اين انتظار خواهم مرد
اگر كه بى تو بيايد بهار، خواهم مرد
به روى گونه من، اشك سالها جارى است
و زير پاى همين آبشار خواهم مرد
خبر رسيد كه تو با بهار مى آيى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
نيامدى و خدا آگه است: من هر روز
به اشتياق رخت، چندبار خواهم مرد
پدر كه تيغ به كف رفت مژده داد كه من
به روى اسب سپيدى، سوار، خواهم مرد
تمام زندگى من در اين اميد گذشت
كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد
پدر كه رفت به من راستقامتى آموخت
به سان سرو سهى، استوار، خواهم مرد
محسن حسن زاده
اى خوب
خوشا جمال جميل تو اى سپيده صبح
كه جلوه هاى تو پيداست در جريده صبح
هلا طليعه موعود! جان رستاخيز
بيا كه با تو برويد گل سپيده صبح
به پهندشت خيالم، چمن چمن گل ياس
شكفته شد به هواى گل دميده صبح
گلوى ظلمت شب را دريده خنجر روز
نماى روشن اميد در پديده صبح
دراى قافله شب دگر نمى آيد
ز پشت پلك افق شد شكفته ديده صبح
اگر چه غايبى از ديدگان من، اى خوب!
خوشا به چهره زيباى آفريده صبح
اكبر بهداروند
رخ زيباى تو
به تمناى طلوع تو جهان چشم به راه
به اميد قدمت كون و مكان چشم به راه
به تماشاى تو اى نور دل هستى، هست
آسمان، كاهكشان، كاهكشان چشم به راه
رخ زيباى تو را ياسمن، آيينه به دست
قد رعناى تو را سرو جوان، چشم به راه
در شبستان شهود، اشك فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر، خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشى از ابريشم خون مى گسترد
در سراپرده چشمان خود، آن چشم به راه
نازنينا! نفسى اسب تجلى زين كن
كه زمين گوش به زنگ است و زمان چشم به راه
آفتابا! دمى از ابر برون آ، كه بود
بى تو، منظومه امكان نگران، چشم به راه
زكريا اخلاقى