responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 49


1- اخلاص، نشانه عقل و فکر
2- آثار و برکات فراوان اخلاص
3- اخلاص، در چهل شبانه روز
4- دوری از تبعیض میان فقیر و غنی
5- نیت خالص، برتر از عمل نیک
6- اخلاص، عامل عزت و قدرت
7- دعا برای همه نیازمندان دنیا

موضوع: اخلاص در کارها، برای خدا (3)
تاريخ پخش: 02/04/95

بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

جلسه قبل بحث ما راجع به اخلاص بود. مطالبی را گفتیم. ولی مطالب زیادی ماند. اخلاص همان است که می‌گوییم: «قربة الی الله». اخلاص همان است که می‌گوییم: لا اله الا الله! اخلاص همان است که می‌گوییم: کدخدا را ببین ده را بچاپ. خدا را ببین دل را بچاپ. (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم‌) (انعام /91) بگو خدا و کار به باقی چیزها نداشته باش.

1-اخلاص، نشانه عقل و فکر

یک روایتی در بحار جلد 75 صفحه 311 هست که این اخلاص از کجا پیدا می‌شود. می‌گوید: اگر آدم عاقل باشد مخلص می‌شود. یعنی بنشینید فکر کنید چه چیزی را به چه کسی می‌فروشید؟ همینطور که عرض کردم مثلاً مردم خوششان بیاید، چه می‌شود. برایت سوت می‌کشند، کف می‌زنند. مثلاً خوب مشهور که شدی، کوه هیمالیا می‌شوی. کوه هیمالیا هم مشهور است. همه هم نگاهت کنند گیرم سوار یک ماشینی شدی، به قدری ماشین شیک و قیمتی بود که همه مردم به ماشین شما نگاه کردند. تازه فیل می‌شوی. یک فیل هم در خیابان راه برود همه نگاهش می‌کنند. بنشینید فکر کنید می‌بینید غیر از خدا با هرکس معامله کنید باختید. «لا تثبت‌ النية الصادقة إلا بالعقل‌» (بحارالانوار/ج75/ص311) آخرین حدیث دیشب این بود که شما که ریاکاری می‌کنی، خودنمایی می‌کنی، می‌خواهی مردم تو را دوست داشته باشند، حدیث داریم اگر می‌خواهی مردم دوستت داشته باشند، به خدا بگو: خدایا! «یا مقلب…» دلها دست توست. دل مردم را با من مهربان کن! دل مردم را با من مهربان کن، آنوقت خدا کار خودش را می‌کند.
یک دختری بود صورتش ما کاشانی‌ها می‌گوییم: آبله رو بود. چاله چاله بود. صورت این دختر خانم مشکل داشت و به همین خاطر هم خواستگار نداشت. یک خواستگاری پیدا شد و گفتند: تا به حال خواستگار نبوده و حالا این آمده. اگر عروس را ببیند این هم ممکن است نپسندد با این صورتی که دارد. یک آرایشگاهی آوردند و گفتند: این چاله‌هایش را بتون آرمه کن. این را پر کن. این آرایشگاهی هم یک مقداری ور رفت و به عروس گفت: خانم! من دیگر کاری از دستم برنمی‌آید. ممکن است داماد بپسندد. ممکن است نپسندد. عروس گریه کرد. بلند شد و رفت و در یک اتاق و در را بست و قفل کرد. یک سجاده بود. سجاده را باز کرد. مهر کربلا در آن بود. گفت: یا حسین! من سنم بالا رفته است. خواستگار ندارم. این اولین خواستگار من است. شاید هم آخرین خواستگار من باشد. هرکاری می‌کنی خودت بکن. دستش را روی مهر کربلا مالید و به صورتش زد و گفت: این به جای آرایش! داماد مرا بپسندد. نزد داماد رفت و نشست. آقا یک عشقی از این داماد نسبت به عروس پیدا شد که یکی از علمای درجه یک قم می‌گفت: اینها هفتاد سال با هم زندگی کردند، پیر شده بودند ولی وقتی این پیرزن زشت می‌خواست از خانه بیرون برود، انگار نوجوان و عروس بیرون می‌رود. مرد می‌دوید و این پیرزن را از زیر قرآن رد می‌کرد که کسی چشمش نکند! همه فکر می‌کردند این مثلاً…
اگر خدا خواسته باشد دل را مهربان کند، یک کسی زشت هم هست دوستش دارند. خدا هم نخواسته باشد و خوشگل هم باشد دوستش ندارند. دل دست خداست. ما بی‌خود جای دیگر می‌رویم. حدیث داریم اگر می‌خواهی مردم هم دوستت داشته باشند.اگر نیتت را خالص کنی، «لَجَاءَهُ الَّذِي‌ يُرِيد» (وسایل‌الشیعه/ج1/ص61) آنچه را می‌خواهی خدا به تو می‌دهد.

2- آثار و برکات فراوان اخلاص

برکت اخلاص! قرآن یک آیه دارد، «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ‌ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» (بقره/261 قرآن می‌گوید: مثل کسانی که در راه خدا کمک می‌کنند، یعنی قصدشان اخلاص است و برای خودنمایی و ریاکاری نیست. بین خودشان و خدا می‌خواهند انفاق کنند، این آدم‌ها مثل دانه‌ای هستند که زیر خاک بروند، هفت خوشه از یک دانه بیرون بیاید و در هر خوشه‌ای صد دانه باشد. یعنی هفتصد برابر. تازه می‌گوید: این هفتصد برابر تعاونی گفتم. بازار آزاد «وَ اللَّهُ يُضاعِفُ» تعاونی‌اش هفتصد تا است. یعنی اینقدر برکت می‌کند.
روایت داریم «ما كان لله‌ ينمو» کاری که برای خدا باشد، نمو می‌کند. نه اینکه انفاق نمو می‌کند. خودت نمو می‌کنی. چون قطره وقتی وصل به دریا شد، دریا می‌شود. بی‌نهایت می‌شود. یک بچه که تنها راه برود بچه است. دستش را در دست پدرش گذاشت قوی می‌شود. چون وصل به قدرت شده است. قربة الی الله! یعنی وصل به قربت… وصل به قربت شو. یک روایت داریم اینکه بهشتی‌ها همیشه بهشت هستند، چون نیتشان این بود که تا هستند کار خوب بکنند. جهنمی‌ها هم که جهنم هستند، چون نیتشان این است بود که تا هستند گناه کنند. امیرالمؤمنین فرمود: «من‌ أخلص‌ النية تنزه عن الدنية» (غررالحكم/ص198) اگر کسی با خدا معامله کرد دیگر خودش را با چیزهای پست معامله نمی‌کند. دنیا کوچک است. کم است. قیمت ما… امیرالمؤمنین می‌فرماید: بشر قیمت تو بهشت است. ارزان بفروشی باختی. «ثمنك‌ الجنة» حضرت امیر فرمود: قیمت شما بهشت است. به غیر از بهشت معامله کنی، باختید.

3- اخلاص،در چهل شبانه روز

اخلاص اگر باشد عمل بالا می‌رود. «بالاخلاص‌ ترفع الاعمال‌» (غررالحكم/ص 155) اخلاص نباشد، عمل بالا نمی‌رود. اخلاص یک دانشکده چهل روزه است. اگر کسی بتواند چهل روز تمام کارهایش برای خدا باشد، خداوند چشمه حکمت را در روحش می‌جوشاند و کلمات حکیمانه از زبانش جاری می‌شود. ««من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع‌ الحكمة من قلبه الى لسانه» (تفسیر نور/ج10/ص605) این هم برای امام رضا است. اگر کسی چهل روز، به هرکس سلام می‌کند برای خداست. نه بخاطر اینکه پول است. بگذارید باز از امام رضا بگویم. امام رضا فرمود: اگر کسی به پولدار سلام گرم بکند و به فقیر سلام سرد کند، خدا روز قیامت به این نظر غضب می‌کند. عربی‌اش را بخوانم. «من سلم على فقير خلاف سلامه على‌ غنى‌ …» اگر کسی برخورد دوگانه داشته باشد، به پولدارها خوب سلام کند و به فقیرها کم سلام کند، مثلاً به بچه‌ها می‌گوید: علیک السلام! علیک سلام! علیک سلام! به بزرگ‌ها می‌گوید: سلام علیکم! سلام علیکم! سلام علیکم! کلاسش بالاتر است. به پولدار می‌گوید: سلام علیکم و رحمة الله! مشتاق دیدار! امام رضا فرمود: هرکس در سلامش بین دیگران فرق بگذارد، خدا در روز قیامت غضب می‌کند. چرا برخورد دوگانه کردی؟این خیلی مهم است. مخلص نباید برخوردش با پولدار و فقیر یکسان باشد. خدا جبران می‌کند.

4- دوری از تبعیض میان فقیر و غنی

یک سوره در قرآن داریم به نام سوره عبس و تولی. یک آیه یک آیه بخوانید. (عَبَسَ‌ وَ تَوَلَّى) (عبس /1) «عبس» یعنی عبوس کرد، «تَوَلَّی» پشت کرد. یک جلسه‌ای بوده، پیغمبر در آن بوده و افراد دیگر هم در آن بودند. یک نابینای فقیر وارد جلسه شد. خوب نابیناست و نمی‌بیند. چشم‌هایش بسته است. گفت: یا محمد! یا محمد! هی یا محمد یا محمد کرد. یک نفر در جلسه عبوس کرد. حرف نزد ولی قیافه‌اش عبوس شد. خدا ده آیه به رگبار بست. که چرا بین پولدار و فقیر فرق می‌گذاری؟ «عَبَسَ» عبوس کرد؟ «وَ تَوَلَّی» به این فقیر پشت کرد؟ (اَنْ جاءَهُ الْأَعْمى) (عبس /2) یک نابینا آمد، «اَعمی» یعنی نابینا، برای نابینا عبوس کردی. (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى) (عبس /3) تو چه می‌دانی. شاید این نابینا به حرفت گوش بدهد. شاید حرف تو در چشم‌دارها اثر نکند. ممکن است حرف تو در این نابینا اثر کند. (اَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى) (عبس /4) شاید این نابینا متذکر شود و تذکرات تو در او مفید باشد.‌ «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»‌ (عبس/5) اما آن کسی که پولدار است. (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى) (عبس /6) تو متصدی پولدارها شدی. (وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى) (عبس /7) به تو ربطی ندارد که این خوب شود یا نشود. تو مسئول تبلیغ هستی. انتخاب مشتری با تو نیست که به پولدار گرم می‌گیری و به فقیر سرد هستی. (وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‌) (عبس /8) او که با زحمت خودش را به تو رسانده است، چون نابینا وقتی می‌خواهد جلسه بیاید، طول می‌کشد. نابینا است. او با زحمت خودش را به تو رسانده است. (وَ هُوَ يَخْشى) (عبس /9) خوف خدا در او هست، (فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى) (عبس /10) تو با او برخورد سرد کردی؟ (كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ) (عبس /11)حواستان جمع باشد، تذکر! برخورد دوگانه…
پلیس است، یک ماشین خلاف می‌رود. نگاه می‌کند اگر ماشین قیمتی است، بفرمایید کنار! بفرمایید کنار! اما اگر ماشین معمولی است، برو کنار! یک ماشین قراضه است. بکش کنار! یعنی سه رقم برو کنار می‌گوید. به ماشین‌های قیمتی می‌گوید: بفرمایید کنار! به ماشین‌های معمولی می‌گوید: برو کنار! به ماشین‌های قراضه می‌گوید: بکش کنار! این پلیس برخورد سه‌گانه دارد. بنده آخوند علیک سلام! سلام علیکم! سلام علیکم و صبحکم الله بالخیر! این برخوردهای مختلف…
افطار که می‌دهی به پولدارها می‌دهی یا به فقیر؟ عید که می‌شود خانه پولدارهای فامیل می‌روی یا خانه فقیرها؟ خانه فقیرها چند دقیقه می‌نشینی؟ عمه فقیر را چند دقیقه می‌نشینی؟ عمه پولدار را چند دقیقه می‌نشینی؟ باید مواظب باشیم. برخورد دوگانه نکنیم. اگر کسی چهل روز مواظب خودش باشد و مخلص باشد، خداوند چشمه حکمت را در او جوش می‌آورد و هرچه می‌گوید، حرف‌های حکیمانه است. حرف‌های حکیمانه کاری به سواد ندارد.
ببینید حالا از امام رضا بگویم. در خانه امام رضا نشستید، از امام رضا بگویم. الله اکبر! امکان ندارد ما به اینجا برسیم. اصلاً محال است. زهری که امام رضا در بدنش واقع شد. مثل اسید دل اندرون را کلافه کرد. امام فرمود: روزهای آخر است. با برده‌ها با هم غذا بخوریم. برده‌ها را آوردند، برده‌ها خبر نداشتند این زهر با امام چه می‌کند؟ امام هی می‌سوخت و خودش را نگه می‌داشت. برده‌ها هم خبر نداشتند و هی گپ می‌زدند. قرآن می‌گوید: اگر یکجایی مهمانی رفتی، تا نهار خوردی بلند شو برو. می‌آمدند نهار منزل پیغمبر، می‌نشستند گپ می‌زدند. پیغمبر هم کار داشت، رویش نمی‌شد. بابا نهار مهمان بودید. الآن چهار بعداز ظهر است، بلند شوید بروید. آیه نازل شد… (فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيث‌) (احراب /53) از «طَعِمتُم» بخوانید… «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا» یعنی طعامتان را خوردید. بلند شوید منتشر شوید. غذا خوردی بلند شو برو! «وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيث‌» ننشینید گپ بزنید. «إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ» این کار پیغمبر را اذیت می‌کند و رویش هم نمی‌شود بگوید: بلند شوید بروید. در رودروایسی گیر کرده است. آداب مهمانی در قرآن این است که جایی که مهمانی رفتید، سریع بلند شو برو. اگر صاحبخانه گفت: بنشین، عیادت مریض! می‌گوید: به اندازه دوشیدن یک بزغاله، پنج دقیقه بنشین. ممکن است مریض در یک شرایطی است که نمی‌تواند خودش را نگه دارد. بلند شو برو! خجالت می‌کشد. بی‌دعوت نرویم و اگر هم رفتیم غذا خوردیم سریع بلند شویم برویم.
این مهمان‌های برده‌ها با امام رضا روزهای آخر غذا می‌خوردند و حرف می‌زدند. امام رضا هم می‌سوخت و می‌سوخت و می‌سوخت و بالاخره نمی‌خواست به اینها بگوید: سوختم، سوختم! بلند شوید بروید. اینها یکی یکی به طور طبیعی که رفتند، تا نفر آخر رفت، امام رضا(ع) در را بست و به زمین‌ها غلتید. غلتید و غلتید. چه شد؟ سوختم، سوختم! گفتند: الآن سوختی؟ فرمود: نه! مدتی است می‌سوزم. دیدم اگر بگویم: سوختم. غذا به دل برده‌ها نخواهد نشست. تشخیص دادم بسوزم ولی غذا به دل برده‌ها بچسبد. این امام رضا است.
امیرالمؤمنین فرمود: «أخلص‌ تنل‌» (غررالحكم/ص 198) اخلاص پیدا کن، به هرچه می خواهی برسی، می‌رسی. ممکن است پولت کم باشد، رزقت زیاد است. ببین فرق است… بگذارید من چهار دسته کنم. سه تا را من می‌گویم و یکی را هم شما بگویید. بعضی‌ها هم پول دارند و هم رزق دارند. 2- نه پول دارند، نه رزق. 3- پول دارد ولی رزق ندارد. 4- پول ندارد، رزق دارد. همه می‌شود. گاهی هم آدم یک چیزی را دارد ولی از گلویش پایین نمی‌رود. یک کسی یک سیب برداشت و گفت: من با این سیب آبروی امام صادق را می‌ریزم. به قول امروزی‌ها، امام صادق را به چالش می‌کشم. گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: می‌روم می‌گویم: این سیب رزق من هست یا نه؟ اگر امام صادق گفت: رزقت نیست. روبرویش می‌خورم! دید دروغ گفت. و امام رسوا می‌شود. اگر گفت: رزقت نیست، می‌خورم. اگر گفت: رزقت هست، فوری لگد می‌کنم. خوب یک عده هم «فی قلوبهم مرض» هستند. دوست دارند یک کسی خراب شود. رفت به امام صادق گفت: آقا این سیب رزق من هست یا نه؟ امام صادق این سیب را دید و یک خرده هم قیافه ایشان را دید. باز سیب را دید و قیافه را دید. باز سیب را دید و قیافه را دید. فرمود: اگر از گلویت پایین برود معلوم می‌شود رزق تو است. فکری بود چه کند؟ گاهی آدم سیب در دستش است ولی رزقش نیست. بنده کتابخانه‌ام خیلی کتاب دارد اما باسواد هم هستم. کتاب دارم وقت مطالعه ندارم.
یک کسی یک زن بد داشت. گفتند: طلاقش بده. گفت: اصلاً وقت ندارم طلاقش بدهم. یعنی گاهی وقت‌ها دفتر ازدواج هم هست. زن بد هم هست. دلش می‌خواهد طلاق هم بدهد. فرصت نمی‌کند. اینطور نیست که هرکس پولدار است وضعش خوب است. خیلی‌ها پولدار هستند ولی با نکبت زندگی می‌کنند. و خیلی‌ها هم پول ندارند،…باقی نعمت‌ها هم همینطور است.
یکی از وزرا برای من می‌گفت. می‌گفت: اول انقلاب کار فشار آورد. می‌خواست مغز من بترکد. گفتم: این رقمی که ما روزی هفده، هجده ساعت کار می‌کنیم دیوانه می‌شویم. یک روز استراحت مطلق می‌کنم. احدی با من حرف نزند. دو شاخه تلفن را بکش. رئیس دفترش آمد گفت: آقای وزیر یک نفر می‌گوید: از بندرعباس و بوشهر 24ساعت آمدم، 24 ساعت برمی‌گردم. اینجا هم در تهران غریب هستم. باید 24 ساعت مسافرخانه بروم. من یک دقیقه با ساعت کار دارم، اگر یک دقیقه بیشتر شد مرا بیرون کنید. یک دقیقه! بخاطر یک دقیقه اجازه ندهید من 24 ساعت الاف شوم. می‌گفت: دلم سوخت و به آقای وزیر گفتم. گفتم: اگر یک دقیقه بیشتر شد خودم بیرونش می‌کنم. گفت: خوب بگویید بیاید. حالا این آقای وزیر امروز تصمیم گرفته بود استراحت مطلق کند. استراحت مطلق یعنی احدی تماس نگیرد. جز خدا و عزرائیل کسی در اتاق نیاید. می‌گفت: آمد و گفت: والله من یک دقیقه وقت دارم ولی یک چیزی می‌خواهم به شما بگویم، می‌ترسم. گفتم: نترس! گفت: می‌ترسم. نترس! گفت: ببین یک دقیقه‌ات تمام شد. یا بگو یا برو! گفت: نترسم! گفت: از تو وزیر به قدری بدم می‌آید که می‌خواهم با چاقو تکه تکه‌ات کنم. یک دقیقه‌ام تمام شد، خداحافظ! می‌گفت: اصلاً دیگر نتوانستم بخوابم. هرچه خواستم بخوابیم، از خواب پریدیم. آن روزی که وزیر مملکت تصمیم می‌گیرد استراحت کند، تصمیم می‌گیرد ولی رزقش…
بعضی‌ها قدرت دارند، نمی‌توانند کاری کنند. یکی در قرآن بیشتر نداریم، می‌گوید: «لَهُ الْمُلْكُ … وَ هُوَ عَلى‌ كُلِ‌ شَيْ‌ءٍ قَدِير» مُلک یعنی حکومت دستش است. ولی «وَ هُوَ عَلى‌ كُلِ‌ شَيْ‌ءٍ قَدِير» نیست! قدرت دارد ولی نمی‌تواند کاری کند. در مملکت ما خیلی‌ها هستند مسئول هستند. انقدر به من می‌گویند: آقای قرائتی در تلویزیون بگو: گرانی است. گفتم: من پیاز را کیلویی یک قران هم نمی‌توانم ارزان کنم. حدیث هرچه بخواهی برایت می‌خوانم. یک کسی به یک بازاری گفت: صد هزار تومان بده با شش ماه مدت! گفت: پول ندارم، مدت هرچه بخواهی به تو می‌دهم. اینطور نیست که مثلاً رهبری چنین کند. رئیس جمهوری اینطور کند. مجلس اینطور کند. اینطور نیست که خیال می‌کنیم. «له المُلک» هست، حکومت دستشان است. ولی «وَ هُوَ عَلى‌ كُلِ‌ شَيْ‌ءٍ قَدِير» نیست. بگذار از قرآن بگویم. موسی گفت: (لا أَمْلِكُ‌ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي‌) (مائده /25) حضرت موسی گفت: من فقط خودم و برادرم حریف می‌شوم. غیر برادرم باشد، نفر سوم را حریف نمی‌شوم. یعنی کسی گوش به حرف من نمی‌دهد. من خودم با این دو گوش از امام شنیدم. فرمود: این موسی بود که به من گفت: من فقط حریف خودم و برادرم می‌شوم. یعنی چه؟ یعنی ممکن است من حریف برادر خودم هم… موسی که پیغمبر اولی‌العزم بود، گفت: زورم به دو نفر می‌رسد. خودم و برادرم! امام فرمود: این موسی بود که گفت: خودم و برادرم. یعنی چه؟ گاهی وقت‌ها این یک چیز دیگر می‌گوید و او یک چیز دیگر می‌دهد. ما خودمان نسبت به بعضی از کارها، مسئولین، هرچه می‌گوییم حق را هم قبول می‌کنند ولی نمی‌تواند تصمیم بگیرد.

5- دعا برای همه نیازمندان دنیا

«وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ‌ مِنَ الْعَمَلِ‌» (وسائل‌الشيعة/ج1/ص51) روایتی داریم «نية المؤمن‌ خير من عمله» (تفسیر نور.ج8/ص50) چون در نیت انسان غرور نمی‌گیرد. من نیت دارم یک کاری بکنم ولی خوب نکردم. چون نیت داری ثوابش را داری. اما در عمل وقتی آدم عمل کرد غرور…
اعمال ما یا اولش خراب است، این بحث قشنگی است. گوش کنید. کارهایی که ما می‌کنیم یا اولش خراب است، یا وسطش خراب است. یا آخرش خراب است. اولش خراب است برای خدا نیست. گاهی اولش برای خداست، ولی وسط کار غرور ما را می‌گیرد. عجب ما را می‌گیرد. من این کار را کردم. گاهی اولش خداست. وسطش هم خداست، آخر کارهای ما بعد از کار یک گناهی می‌کنیم، حبط می‌شود. پس یا اولش خراب است با ریا. یا وسطش خراب می‌شود با عجب، یا آخرش با حبط خراب می‌شود. «حَبِطَتْ‌ أَعْمالُهُم‌» یعنی از بین رفت.
روایتی داریم اگر کسی چهل روز بتواند کارهایش خالص باشد، یا امام رضا شاهد باش که من حرف می‌زنم. اینها مشکل است. خیلی مشکل است. قرآن به شیر گفته: (لَبَناً خالِصا) (نحل /66) «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصا سائِغاً لِلشَّارِبِين‌»،«مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ» یعنی کود، پهن، «وَ دَمٍ» یعنی خون، شیر گاو از لابه‌لای پهن و خون رد می‌شود. نه بوی پهن می‌گیرد و نه رنگ خون. اینجا را خدا گفته: «لَبَناً خالِصا» این خالص است. خالص کسی است که از لابه‌لای آدم‌ها برود و رنگی نشود. حزب این را قورت ندهد. باند این را قورت ندهد. پول این را قورت ندهد. تهدید و رفاقت این را قورت ندهد. هیچی…

6- اخلاص، عامل عزت و قدرت

اینکه می‌گویند: مؤمن عزیز است، یک آیه داریم «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ‌ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُومِنِينَ» (کافی/ج8/ص36) عزت یعنی چه؟ عزت یعنی خانه و ماشین و تلفن شیک نه، «عزّ» یعنی نفوذ ناپذیر است. ببینید زمینی که سفت است کلنگ می‌زنی فرو نمی‌رود. می‌گویند: «ارض عزاز» این زمین عزیز است. یعنی نوک کلنگ در این نمی‌رود. نوک بیل در این نمی‌رود. دستی که چرب است، آب می‌زنی چربی‌ها آب را پس می‌زند. می‌گویند: این دست عزیز است. یعنی چربی‌ها… مؤمن عزیز است، یعنی پولش می‌دهی گول نمی‌خورد. تهدیدش می‌کنی گول نمی‌خورد. می‌ترسانی گول نمی‌خورد. رفاقت، حبّ و بغض، هرچه می‌آید پس می‌زند. مثل زمین سفت! هرکاری کردند امام حسین را سوراخ کنند، روحش سوراخ نشد. بدنش سوراخ سوراخ شد! تیرها و نیزه‌ها، اما روح امام حسین را کسی نتوانست سوراخ کند. مؤمن عزیز است معنایش این است.
اگر کسی چهل روز بتواند به آنجا برسد. البته در خانه امام رضا هستید. از امام رضا بخواهید. از امام رضا بخواهید، خدا به شما می‌دهد. من یک خاطره از امام رضا بگویم.
من از پانزده سالگی طلبه شدم. از بیست سال که رد شدم گفتم:چه آخوندی شوم؟ آخر آخوند چند نژاد دارد. دفتر عقدی، واعظ، مجتهد، مدرس، امام جمعه، قاضی، گفتیم: ما آخوند اطفال می‌شویم. مثل چه؟ الگو هم نداشتیم. از کجا شروع کنیم؟ از خودت، از خانه‌ات، از بچه‌های همسایه، علی ای‌حال کار را شروع کردیم و بچه‌های کاشان را دعوت کردیم و برایشان کلاس گذاشتیم و آن ایام مشهد آمدیم و به امام رضا گفتیم: یا امام رضا! ما آخوند اطفال شدیم. الگویش هم خودم هستم. از کسی یاد نگرفتم. اگر این کار را دوست داری، کمک کن این بگیرد. به قول امروزی‌ها گل کند و شکست نخوریم. حالا مسافرها دو روز و سه روز می‌ایستند. قدیم ده روز می‌ایستادند. گفتم: یا امام رضا دوست دارم ده روز بایستم. ولی این ده روز به جمعه می‌رسم کلاس بچه‌ها کاشان است. اگر شما لطف کنید در این مشهد یک کلاسی به ما بدهید، من زنگ می‌زنم کاشان یک کسی برود جای من کلاسداری کند، که ما یک دهه اینجا بایستیم. من یک زیارت جامعه و امین الله می‌خوانم، دوست دارم مرا نگه داری. اگر هم صلاح نمی‌دانی برمی‌گردم. زیارتمان را خواندیم و در خود حرم یک روحانی سیدی که یک زمانی دبیر بود و هنوز هم زنده است و اصفهانی بود، گفت: اینجا سمینار دبیرهای تعلیمات دینی است. ما هم از اصفهان دعوت شدیم. تو می‌آیی بروی؟ گفتم: من دبیر نیستم. گفت: بیا برویم. گفتیم: باشد برویم. فلکه آب آمدیم، خیابان امام رضا، منتظر تاکسی بودیم. یک ماشین گالانتی ترمز کرد و آن سید را شناخت و سوارش کرد و ما هم عقب سوار شدیم. گفت: می‌دانی این شیخ که پشت فرمان است چه کسی است؟ گفتم: نه! گفت: این شهید باهنر است. آن زمان شهید نشده بود! گفت: این دکتر باهنر است. آن آقا هم که مرا برد دکتر موسوی بود. آن سیدی که مرا از حرم به فلکه آب آورد. دکتر باهنر مرا در اجلاس برد. آنجا که رفتیم دیدیم دکتر بهشتی هم نشسته است. مطهری بود، مقام معظم رهبری بود، آقای رفسنجانی بود. دیدم خیلی از رجال مهمان بودند. ناهار هم خانه مقام معظم رهبری بودند. یعنی آقای بهشتی و مطهری و غیره ناهار آنجا بودند. من آن جلسه را که دیدم گفتم: عجب جلسه‌ای است! دویست، سیصد دبیر نمونه از استان‌های مختلف مشهد جمع شدند. من بروم بگویم کاشان چه می‌کنم. به بهشتی شهید مظلوم گفتم: می‌شود شما پنج دقیقه به ما وقت بدهی؟ گفت: چه کار دارید؟ گفتم: دست به کاری زدم می‌خواهم پنج دقیقه بگویم. کار نویی است. آن روز هم جوان بودم، ریش‌های مشکی، کر و فری داشتم، پای تخته سیاه عکس‌هایی می‌کشیدم. پنج دقیقه به ما وقت دادند. ما بالای بلندی پریدیم، در همین مشهد یک کلاس پنج دقیقه اداره کردیم. آن زمان‌ها کف می‌زدند. چند بار برای ما کف زدند. یکی از آخوندهایی که آنجا بود، دکتر صادقی بود که اول انقلاب نماینده مردم مشهد شد و جزء هفتاد و دو تن شهید شد. دکتر صادقی بیست دقیقه وقت داشت. بلند شد گفت: آقا بیست دقیقه من برای این شیخ! پنج دقیقه من، بیست و پنج دقیقه شد. من هم آنجا معرکه گرفتم. آنقدر اینها را خنداندم، که صندلی مرحوم مطهری از پشت افتاد! گرفتند که زمین نخورد. آقا نشست و همه نگاه کردند و بهشتی پشت بلندگو رفت و گفت: من در ذهنم بود، همینطور که یک عمری ما با گریه حدیث به مردم در روضه‌ها یاد دادیم، یک بنا داشته باشیم با خنده حدیث یاد بدهیم. چون هم خنده جزء قرآن است و هم گریه. (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ‌ وَ أَبْكى‌) (نجم /43) خدا هم می‌خنداند و هم می‌گریاند. و آن چیزی که در ذهن من بود امروز در این 20 دقیقه آقای قرائتی دیدیم.
مقام معظم رهبری آمد گفت: دولت به من گفته حق سخنرانی نداری. من پیشنماز مسجد امام حسن هستم. سخنرانی ممنوع است. من نماز را می‌خوانم، تو بعد از نماز بیا صحبت کن. بعد هم باید بیایی مهمان ما شوی. آقا مرا خانه خودش برد، گفت: این اتاق و کتابخانه و ضمناً می‌خواهم یک خرده تمیزتر هم باشی. اول حمام برو! یک خرده تمیزتر هم باشی چون جلسه ما… ما خانه آقا رفتیم غذا خوردیم و حمام رفتیم و در مسجد آقا هم صحبت کردیم. گفتیم: یا امام رضا! ما صبح یک کلاس بچه‌ها می‌خواستیم. این سید دکتر موسوی که بود که مرا از حرم به فلکه آب برد؟ دکتر باهنر که بود که مرا از فلکه آب به مجلس برد؟ دکتر بهشتی که بود که پنج دقیقه به ما وقت داد؟چهارمی که بود؟ دکتر صادقی که بود به ما بیست دقیقه وقت داد؟ آقا که بود مرا خانه‌اش برد؟ گفت: این هم مسجد و این هم جوان… ما خیلی برایمان جالب بود که امام رضا اینقدر به ما رأفت نشان داد. یکبار دیگر زمان شاه آمدیم در حرم گفتیم: یا امام رضا! ما صبح کلاس بچه‌ها را می‌خواستیم و شما شب کلاس جوان‌ها را به ما دادی. این هم همراه با پذیرایی و شام و ناهار و آقا پول هم دادند. جهت اطلاع یاد بگیرید. بانی اینجا نشسته است.
گفتیم: یا امام رضا نمی‌شود ما برای همه مردم ایران صحبت کنیم؟ هنوز راهپیمایی نبود. مرگ بر شاه و اینها نبود. خبری از انقلاب نبود. نمی‌شود ما برای همه دخترها و پسرها ایران صحبت کنم؟ تو که یک آدم غریب و پا برهنه را صبح درحرم، شب در مشهد به او جلسه می‌دهی، بیا همه جوان‌های ایران دختر و پسر، بازاری‌ها و ارتشی‌ها و همه و همه، یادم است که به امام رضا همه را می‌گفتم. همه آموزش و پرورشی‌ها، همه کشاورزها، همه زن‌ها، همه مردها، هی همه همه می‌گفتم. گفت: چه می‌گویی؟ به همین امام رضا یادم است که رویم را برگرداندم، چه کسی پشت سر من است. هرکس پشت سر من بود، می‌خندید. می‌گفت: این شیخ خل است! شما الآن ببینید یک جوان در حرم می‌گوید: خدایا همه خانه‌های اسپانیا را بخرم. همه خانه‌های ایتالیا را هم بخرم. همه خانه‌های بلژیک و اتریش را هم بخرم. اگر ببینی کسی چنین دعا می‌کند، می‌گویید: این خل است. آن زمانی که یک دبستان و یک کلاس به ما نمی‌دادند، من کل دختر و پسر ایران را می‌خواستم. ولی حالا دلم گرم شده بود، داغ شده بود. گاهی آدم چانه‌اش داغ می‌شود. یک آقا بالای منبر رفت. یک نفر زیر منبر رفت و چنین کرد. فو… فو… گفتند: چرا اینطور می‌کنی؟ گفتند: این آقا اگر چانه‌اش گرم شود خیلی حرف می‌زند. ما در حرم چانه‌مان گرم شده بود و هی حرف‌هایمان را زدیم. دیگر خبر نداشتیم ولی یادم است که چه گفتم و یادم هست رویم را برگرداندم کسی پشت سر من این دعاهای مرا نفهمد. بفهمد می‌گوید: این شیخ خل است.
قصه گذشت و سالها گذشت و انقلاب شد و ما در تلویزیون رفتیم. آن زمان هم اینقدر شبکه نبود. یک شبکه یک بود و یک شبکه دو بود. ما هم گل کردیم. یکوقت دیدم همه ایران در اختیار من است. در حرم آمدم و به امام رضا گفتیم: یا امام رضا صبح جلسه بچه‌ها می‌خواستیم. شب خانه آیت الله خامنه‌ای بودیم. ایران هم می‌خواستیم از طریق تلویزیون همه ایران را دادی. حالا یک کار دیگر کن، نمی‌شود کره زمین را به ما بدهی؟بعد گفتم: حالا کره زمین، مگر تو زبان خارجی بلد هستی؟ البته من دکترای زبان کاشانی دارم. اصلاً تو زبان داری؟ توان داری؟ آخر یک ژیان می‌تواند یک ژیان را بکسل کند. ژیان نمی‌تواند بگوید: قطارها را بکسل کن من بکشم. آخر تو ژیان هستی. ژیان نمی‌تواند قطار بکسل کند. یکوقتی حرم خلوت بود، نمی‌دانم کی بود. رفتم کنار ضریح و گفتم: این دعای سوم را می‌خواهی نده، نده. برای اینکه تو ظرفیت نداری. سوادت، توانت، اخلاصت، امکاناتت، یارانت، تو هیچی نداری. چطور می‌خواهی کره زمین را بگیری؟ با چه بیانی؟ گفتم: نمی‌خواهی بدهی، نده. ولی یا امام رضا من برای شما یک مثل بزنم. اگر یک سطل زباله را آوردند و گفتند: یا امام رضا زعفران در آن بریز. آدم حکیم زعفران نمی‌ریزد. آخر این سطل زباله لیاقت ندارد که زعفران در آن بریزم. اگر هم دادی یکوقت معلوم است که اینقدر رئوف هستی که می‌دهی. به من ربطی ندارد. پس ای امام رضا! اینجا یادم هست که کسی کنار من نبود. من به ضریح چسبیده بودم. البته می‌گویم: به ضریح چسبیده بودم خلوت بود. نه اینکه اگر به ضریح بچسبید دعایتان مستجاب می‌شود. نچسبید مستجاب نمی‌شود. گفتم: اگر دادی، رئوف هستی. اگر ندادی، حکیم هستی. آدم حکیم این دعای بزرگ را به یک آدم ناچیزی مثل من… دادی… بگویید: رئوف هستی. ندادی، حکیم هستی.
ضریح را بوسیدیم، دو سه متر از ضریح فاصله گرفتم، باز یک سیدی یک بسته به من زعفران داد. من هم یادم رفت. یادم رفت که الآن مثل من با امام رضا مثل زعفران بود. اگر آنوقت یادم می‌آمد جیغ می‌کشیدم! یک بسته زعفران به من داد. گفتم: ممنون! گفت: نه، من می‌خواهم به تو هدیه بدهم. گفتم: نه! نمی‌خواهم. گفت: نه، این زعفران ویژه است. من این را مکه بردم و به کعبه مالیدم. بردم مدینه به قبر پیغمبر مالیدم. اینجا کنار امام رضا به تو می‌دهم. بگیر! گفتم: چشم. زعفران را گرفتیم. چند مثقالی بود. در جیبم گذاشتم. وارد تهران که شدم گفتم: اِ… من به امام رضا گفتم: آدم حکیم زعفران را در سطل زباله نمی‌ریزد. خدا به آدم ضعیف اینقدر نعمت نمی‌دهد. امام رضا می‌خواست بگوید: من زعفرانش را زیاد می‌کنم که بوی عطر زعفران بر زباله غالب شود. در یک چنین خانه‌ای نشستید.

7- دعا برای همه نیازمندان دنیا

ماه رمضان است. مهمان امام رضا هستید. اگر دعا می‌کنید برای نسلتان خیلی دعا کنید. ما خیلی‌هایمان سر و صورتمان دیگر کم‌کم یا سفید شده یا سفید می‌شود. برای نسلمان، آیا بچه‌های ما مؤمن خواهند بود؟ بخواهیم می‌دهند. حالا تازه ندهند. وقتی ندهند، که ندهند. ولی شما که بزرگ شدی. شما وقتی می‌گویی: «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ‌ كُلَّ جَائِعٍ»‌ (المصباح كفعمي/ص617) همه گرسنه‌ها سیر شوند. ولو ممکن است هیچوقت در تاریخ نبوده که همه گرسنه‌ها سیر شوند. همه مریض‌ها شفا پیدا کنند. «اللهم اشفع کل مریض»، «فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوب‌» کل، کل، هیچوقت اینطور نخواهد شد. اما همینطور که دعا می‌کنم، نیت من را بالا می‌برد. نیت میلیاردی می‌شود. اگر هم نشد ثوابش را دارم. چون من قصد کردم، نیت کردم، دعا کنم. دعا که می‌کنید میلیاردی دعا کنید. از امام رضا برای خانه و ماشین و تلفن و اینها چیزی نیست. عزت دنیا و آخرت… آخرت بر دنیا مقدم است. دنیا چیزی نیست.
خیلی وقت‌ها قرض نمی‌دهیم برای اینکه می‌گوییم: پیری و کوری داریم. از کجا این مال بماند؟ شاید از بین برود. شاید مال بماند، مال هست، ما از بین برویم. شاید آن فرصت را استفاده نکنیم. نیم ساعت شد؟ شد…
دو شب است بحث اخلاص را می‌گوییم. چیزی که خودم ندارم. یک آقایی بود اسمش شهامت بود. پرسیدم فامیل شما چیست؟ گفت: فامیل من یک چیزی است که در تو وجود ندارد. هرچه فکر کردم چیست؟ گفت: شهامت! حالا ما دو شب است راجع به اخلاصی حرف می‌زنیم که نیست. ولی چون در خانه امام رضا هستیم، مهمان امام رضا هستیم و چون در جمعیت ما خیلی جوان و نوجوان بی‌گناه است و چون داریم ده مرتبه «یا رب» می‌گوییم. دست‌ها را بلند کنید، خدا می‌گوید: محروم نمی‌کنم. من لابه‌لای دعای شما حاجتم را انشاالله برای همه بگیریم.
«نسئلك‌ و ندعوك بسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم بحق محمد و على و فاطمه والحسن و الحسين و الائمه المعصومين من ذريه الحسين» و به حق قرآن و به حق این ماه و به حق هرکسی که در قرآن از او ستایش کرده‌ای، ده مرتبه «یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب» اللهم صل علی محمد و آل محمد
خدایا بالاترین درجه اخلاص را به همه ما برای همیشه مرحمت بفرما. همه مشکلات فرد و جامعه ما را حل بفرما. هرچه در این ماه رمضان و ماه رمضان‌های دیگر برای بندگان خوبت مقدر می‌کنی، به آبروی آن خوب‌ها همه آنها را برای همه ما مقدر بفرما.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 49
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست