responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 216

موضوع: امام حسن(ع)

تاريخ پخش:76/10/23

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحث ما راجع به امام حسن مجتبي است. مي‌خواهيم درباره‌ي امام حسن در آيات قرآن، امام حسن در روايات، امام حسن در خاطرات صحبت کنيم.

1- قرآن و امام حسين(ع) و آيه مباهله

آيه 61 آل‌عمران آيه مباهله است. (فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ) (آل‌عمران /61) نام اين آيه مباهله است. چرا مباهله مي‌گويند؟ مباهله از کلمه‌ي نبتهل است. مباهله از همين «نَبْتَهِلْ» است. مثل اينکه مي‌گويند: چرا به يهودي‌ها مي‌گويند: يهودي؟ چون مي‌گويند (إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ) (اعراف /156) يهودي‌ها گفتند: خدايا ما به سمت تو توبه کرديم. «هُدْنا» يعني به سمت تو برگشتيم. اين يهودي از هدناست. مي‌گويد: چرا به نصارا مي‌گويند: نصارا؟ چون گفتند (نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه) (آل‌عمران /52)
آيه مباهله از کلمه «نَبْتَهِلْ» است. «نَبْتَهِلْ» يعني بياييد ابتهال کنيد. «ابتهال» يعني دست به دعا برداريم. با خضوع و تضرع از خدا بخواهيم. قصه به اين صورت است. پيغمبر وقتي مي‌‌آيد حقش اين است که معجزه بياورد. معجزه مي‌آورد. استدلال مي‌کند. اما بعضي‌ها در مقابل معجزه و استدلال گردن کلفتي مي‌کنند. بعد از گردن کلفتي سه حالت دارد. پس مراحل دعوت و امر به معروف چيست؟ اولين مرحله استدلال است. بعد معجزه مي‌آورد. اگر هم ايمان نياورند، در شرايطي جنگ، جزيه و در آخر هم نفرين است. نفرين گام آخر است. يعني زود نفرين نکنيد. يکي از حکمت‌هاي خدا اين است که نفرين‌ها را گوش نمي‌دهد. اگر بنا بود خداوند به نفرين‌ها گوش بدهد، روي کره زمين هيچ کس باقي نمي‌ماند. چون تا يك چيزي مي‌شود مادر يا پدر مي‌گويند: انشاء الله داغت را ببينم. انشاء الله زير ماشين بروي. از الطاف خدا اين است که به نفرين‌ها گوش نمي‌دهد. اگر گوش مي‌داد، هيچکس نبود. يک کسي سور داد و مهماني کرد. گفتند: يک نفر دعا بخواند. يک نفر از ته سفره گفت: خدايا يک جو عقل به اين صاحب خانه بده. صاحب خانه گفت: با اين دعا رزقتان قطع شد. چون اگر من عاقل باشم به شما نامردها سور نمي‌دهم. نبايد نفرين کرد. آخرين مراحل نفرين است. گام اول استدلال است. آدمي که منطق دارد، چرا قسم بخورد؟ چرا فحش بدهد؟ قرآن مي‌فرمايد: (قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ) (بقره /111) استدلال کنيد. (وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى‌ هُدىً أَوْ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (سبأ /24) بياييد با هم حرف بزنيم. شما حرفتان را بزنيد. ما هم حرفمان را بزنيم. ببينيم دل چه کسي مي‌سوزد؟ بحث آزاد است. بدون جسارت استدلال كنيد. قرآن مي‌فرمايد: حتي به بت پرست‌ها فحش ندهيد. (وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ) (انعام /108) «وَ لا تَسُبُّوا» يعني فحش ندهيد. براي اينکه اگر شما به بت پرستها فحش بدهيد «فَيَسُبُّوا اللَّهَ» آن‌ها هم به خداي شما فحش مي‌دهند. ديگران را تحريک نکنيد. فحش ندهيد.

2- نفرين آخرين مرحله دعوت

گام اول دعوت استدلال است. گام دوم معجزه است. پيغمبر مي‌آيد و مي‌گويد: من از طرف خدا هستم. مي‌گويند: اگر از طرف خدا هستي، يک کار خدايي بکن. يک کار خدايي مي‌کند. يعني کاري که مردم عاجز باشند. اگر افرادي در برابر اين معجزه الهي مقاومت کنند، گاهي جهاد پيش مي‌آيد. گاهي جزيه پيش مي‌‌آيد. يک مرحله هم نفرين است. اين آيه مرحله آخر است. «فَمَنْ حَاجَّكَ فيه»، «حَاجَّ» يعني محاجه مي‌کند. يعني جدل و جر و بحث مي‌کند. «مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ» يعني بعد از آنکه منطق گفتي. استدلال گفتي. مي‌فهمد اما لجاجت مي‌کند. بگو: يک راه ديگر «فَقُلْ» يعني به آنها بگو. جمعي از مسيحي‌هاي نجران بودند و گفتند: اگر مي‌خواهيد بدانيد چه کسي راست مي‌گويد. من يک نفرين به شما مي‌کنم. يک نفرين هم شما به من کنيد. هر نفريني گيرا شد، معلوم مي‌شود كه حرف صاحب نفرين حق است. مثلاً مي‌گويم: خدايا يکي از چشم‌هاي ايشان کور شود. هر چشمي کور شود. هر نفسي گرفته شود. معلوم مي‌شود كه صاحب نفس نزد خدا آبرو دارد که نفرينش مي‌گيرد. «فَقُلْ» آنهايي که محاجه مي‌کنند، بعد از اينکه علم آمد، منطق را گفتي. «فَقُلْ» به آنها بگو «تَعالَوْا» يعني بياييد. اما «تَعالَوْا» معمولاً از علو و عالي مي‌آيد. «تَعالَوْا» يعني بيا من تو را رشد بدهم. به اين صورت بچه هايمان را دعوت کنيم. شما هم بچه هايتان را دعوت کنيد. خانم خود را دعوت كنيد. خودتان هم حاضر شويد. بعد در مقابل خدا تضرع مي‌کنيم. آه مي‌کشيم. بر دروغگو لعنت مي‌گوييم. خدايا لعنت و غضب خودت را به دروغگو نشان بده. قهر خودت را به او نشان بده. آن وقت هر کدام از نفرين هايمان مستجاب شد، حق با او است.
پيغمبر وقتي مي‌خواهد دعا کند «أَبْناءَنا» پيغمبر پسر نداشت. امام حسن و امام حسين هم كوچك بودند. آدمي که راست مي‌گويد از خودش مايه مي‌گذارد. گاهي وقت‌ها آدم مي‌گويد: جان تو! تو شايد دوست نداشته باشي كه به جان تو قسم بخورد. اما وقتي بگويد: جان خودم! معلوم است کسي که از جان خودش مايه مي‌گذارد، يعني به حرفش اعتماد دارد. پيغمبر از جان خودش مايه گذاشت. اول نوه هايش امام حسن و امام حسين را مي‌گويد. بعد دخترش زهرا را مي‌گويد و بعد خودش را مي‌گويد. کسي که از خودش، دخترش و نوه‌اش مايه گذاشت، معلوم است كه خيلي جدي است. کسي که به جبهه مي‌رود و خودش در خط اول است پيداست كه به جنگ اعتقاد دارد.

3- خاطراتي از شهامت و شجاعت امام خميني

يک روز امام در خانه راه مي‌رفت و دائم لب هايش را مي‌جويد. هيجاني بود. گفتند: آقا چرا امروز قدم مي‌زنيد؟ خيلي هيجاني هستيد؟ گفت: غصه مي‌خورم كه چرا پير هستم؟ مي‌خواهم جوان باشم و خودم به انگلستان بروم و سلمان رشدي را بکشم و برگردم. يعني غصه مي‌خورد از اينكه چرا پير است؟ چون امام خيلي شهامت داشت.
از شهامت امام خاطراتي است كه برايتان مي‌گويم. امام در سن بيست و دو سه سالگي از خمين به قم آمدند. زمان رضا شاه بود. رضا شاه خيلي قلدر بود. ضد روحانيت، مسجد، روضه و حجاب بود. يک جانور وحشي بود. يک شخصيت مملکتي از بزرگترين چهره‌هاي آن زمان با غرض و مرض يک حرف زشتي زد. حالا بعضي‌ها يک حرف زشتي را از روي جهل و جاهلي و ناداني مي‌زنند. اما اگر با او صحبت كني، مي‌بيني كه غرض ندارد. فحش هم مي‌دهد ولي اگر با او حرف بزني، لجبازي نمي‌کند. ولي بعضي‌ها مي‌فهمند و از روي علم و آگاهي يک چيزي مي‌گويند. اين از شخصيت‌هاي مملکتي بود که از روي آگاهي در زمان رضا شاه يک حرفي را زد. ايشان 75 سال داشت. امام هم تازه يک جوان 22 ساله از خمين آمده بود. آيت الله بهاءالديني مي‌گفت: امام كه جوان 22 ساله بود و تازه از خمين آمده بود، چنان در گوش اين پير هتاك زد که عينکش چهار قطعه شد. در پيري بي خود نبود كه به شاپور بختيار 12 بهمن در بهشت زهرا گفت: من تو دهان اين دولت مي‌زنم. آن کسي که در پيري مي‌گويد: من تو دهان اين دولت مي‌زنم، بايد رگ شجاعت را در جواني داشته باشد. جوان‌هاي بي خاصيت مي‌روند به جنگ؟ بروند. بزرگان بي خاصيت هم بروند. «فقد لعنت الله» استمداد از غيب يک مسئله است که نفرين کردن يک استمداد از غيب است. يعني هم توانايي‌هاي عاديتان را به کار بريد و هم از غيب استمداد کنيد. يکي از اولياي خدا مريض شد. گفت: خدايا مرا شفا بده. خدا به او وحي کرد كه تا دکتر نروي من تو را شفا نمي‌دهم.

4- درسهاي ماجراي مباهله

حديث داريم کسي كه در خانه مي‌نشيند و مي‌گويد: خدايا به من رزق بده! دعايش مستجاب نمي‌شود. بلند شو حركت كن. پس نفرين براي کسي است که از امکانات عادي استفاده کند.
اينجا مي‌گويد: «أَبْناءَنا» پسرم را بياورم. پسر دختر هم پسر خود آدم است. همانطور که پسر، پسر هم پسر خود آدم است. «أَبْناءَنا» پيغمبر پسر نداشت. زن و مرد دوشادوش همديگر مطرح هستند. اين حضور زن در صحنه است. پيغمبر وقتي مي‌خواهد سراغ مسيحي‌ها برود، دخترش را مي‌برد. اين که بگوييم: دختر بايد پنهان باشد، درست نيست. دختر بايد عفيف باشد وگرنه دختر در صحنه بود. اصلاً وقتي حضرت موسي براي خواستگاري آمد. پدر زنش حضرت شعيب بود. گفت: (إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ) (قصص /27) يکي از دخترهايم را به تو مي‌دهم. «هاتين» براي دختري است که آدم او را ببيند. يعني خيلي پشت ديوار نبود. هذا يعني چه؟ «هذا و هاتا» براي چيزي است که آدم در مقابلش باشد. «إِنِّي» يعني چه؟ به درستي که من «أُريدُ» اراده کردم. «أَنْ أُنْكِحَكَ» به نکاح در بياورم. به ازدواج در بياورم. «إِحْدَى» يکي «إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» يکي از اين دوتا را به تو مي‌دهم. از اين آيه معلوم مي‌شود كه اگر داماد خوب پيدا كردي، خودت هم پيشنهاد بدهي اشکال ندارد. اينجا پدرزن گفت: مي‌خواهم دخترم را به تو بدهم. من يکي از علما را ديدم كه بالاي منبر رفت و گفت: طلبه‌ها من چندتا دختردارم. هرکدام مي‌خواهيد، خواستگار بفرستيد. خودم با گوش خودم شنيدم. آن روز ما خيلي خنديديم و گفتيم: چه رويي دارد. بعد ديديم كه اين روش قرآني است. شما به سمت داماد خوب برويد. واسطه بفرست. از اين معلوم مي‌شود که لازم نيست حتماً دختر اول شوهر کند و بعد دختر دوم ازدواج كند. نامه‌اي از يک خواهر بدست من رسيد. خيلي دلم سوخت. خواهري حدود 24 ساله است. اين خواهر نوشته بود كه من تا چه زماني بايد صبر کنم؟ برادرم ازدواج نمي‌کند. خواهر بزرگتر من ازدواج نمي‌کند. من مي‌خواهم ازدواج کنم. اما اين دو نفر راه را بند آورده‌اند. اين ظلم است. خوب ممكن است كه خانم به هر دليلي نخواهد ازدواج کند. گاهي وقت‌ها مي‌گويند: اگر دومي ازدواج کند اولي در خانه مي‌ماند. اين يک منطق است. اما يک وقت هم اولي مرغوب است و هم دومي خوب است. اولي به يک دليلي نمي‌خواهد ازدواج کند. خوب اگر به دليلي نمي‌خواهد ازدواج کند، چرا حق ديگران از بين برود؟ پسران بزرگي که مانع ازدواج برادرشان هستند، اينها شايد گنه کار باشند. دختران بزرگي که مانع ازدواج خواهرهايشان هستند، شايد گنه کار باشند. در بعضي از موارد قطعا گنه کار هستند. چون ازدواج راه خداست و اين با ازدواج نکردنش (يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ) (اعراف /45) جلوي راه خدا را مي‌گيرد.

5- آداب دعا و توجه به حضور خانواده و كودكان

در دعا کردن آنچه مهم است انگيزه‌ها و شخصيت‌ها است و تعداد مهم نيست. گروه مباهله کننده 5 نفر بيشتر نبودند. حسن و حسين، حضرت زهرا، اميرالمؤمنين و پيغمبر گروه مباهله كننده بودند. آن چه مهم است، نفس است. تعداد مهم نيست.
در مجالس دعا کودکان را هم با خود ببريد. بچه‌ها را هم بايد با خودمان ببريم. من در بعضي از مسجدها ديدم كه نوشته‌اند کودکان را با خود نياوريد. اين غلط است. کودکان را با خود بياوريد. بعضي جاها نوشتند بچه‌ها حرف نزنند. اما قرآن مي‌گويد: بچه‌ها حرف بزنند. لقمان به پسرش مي‌گويد: (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‌ ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ) (لقمان /17)، «بُنَيَّ» يعني‌اي بچه کوچك «أَقِمِ الصَّلاةَ» بلند شو نماز بخوان. «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» حرف هم بزن. امر به معروف کن. «وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ» اگر فساد هم ديدي جلوي فساد را بگير. آن هم بعضي از بچه‌ها که به اندازه‌ي يک انسان بزرگ مي‌فهمند. الآن آقاي محمد حسين طباطبايي كه بچه 5 ساله است، هرچه از او در مورد قرآن سوال کنيد جوابتان را مي‌دهد. قرآن را حفظ است. البته نه اينكه فقط حفظ باشد. الحمدالله ما در مملكت خودمان حافظ قرآن زياد داريم. اما اين بالاتر از حفظ قرآن است. ايشان با مناسبت با قرآن حرف مي‌زند. يک کسي سيگار دستش بود. گفت: يک آيه در مورد سيگار برايم بخوان. ايشان گفت (وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) (بقره /195) آيه قرآن است كه خودتان را با دست خودتان به هلاکت نياندازيد. تو اسکناس مي‌دهي و ريه خودت را دود مي‌دهي. يعني با اسکناس خودت، با دست خودت، خودت را به هلاکت مي‌اندازي. شيريني محمد حسين طباطبايي اين است که با قرآن حرف مي‌زند. بچه‌ها را با خودتان ببريد. دعا آخرين برگ برنده و سلاح مومن واقعي است. همه مردم همه چيز دارند. اما ما يک خدا داريم که ديگران ندارند. قرآن مي‌گويد: شما گلوله خورديد، آنها هم خوردند. شما به جبهه رفتيد، آنها هم رفتند. آنها اسير شدند، شما هم اسير شديد. اما شما خدا داريد و آنها خدا ندارند. بت پرست‌ها يک بتي به نام بت هبل داشتند. گفتند: «اعْلُ هُبَل»، «اعْلُ هُبَل» هبل را بلند کنيد. مقام هبل را بلند بداريد. پيامبر(ص) فوراً گفت: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ» (خصال صدوق/ج‌2/ص‌397) آنان گفتند: «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُمْ» ما بت عزي داريم. شما که بت عزي نداريد. حضرت فرمودند: اين چنين شعار بدهيد. «اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَكُمْ» (خصال صدوق/ ج‌2/ص‌397) ما خدا داريم. شما خدا نداريد. ارزش کار هم به همين است.
به هر حال اگر شما محکم بياستيد، دشمن به دليل باطل بودنش عقب نشيني مي‌کند. در همين اجلاس سران از كشورهاي شوروي، روسيه، چين و کشورهاي اسلامي جمع شدند. آن کشورها هم به ما تبريک گفتند. اين باعث شد كه خشم آمريكا برانگيزد. يعني اگر ما محكم باشيم، آنها عقب هستند. يعني دشمن مثل سگ مي‌ماند. اگر از سگ فرار كني، زود به دنبالت مي‌آيد. ولي اگر طرف او بدوي، فرار مي‌کند. يک کسي گفت: انگشترت را به من بده. گفت: مي‌خواهي چه کني؟ گفت: مي‌خواهم كه هروقت به آن نگاه مي‌کنم به ياد تو بيفتم. گفت: به تو نمي‌دهم كه هروقت ديدي نيست ياد من بيافتي. تو اگر مي‌خواي ياد من باشي، همينطوري ياد من باش.
به هر حال از نقش‌هايي كه امام حسن(ع) داشت اين بود كه پيامبر براي آمين امام حسن، او را با خود برد. اما مسيحي‌ها به رهبرشان اطلاع دادند. گفت: ببينيد اگر قرار اينها با طبل و تنبک آمدند، پوک هستند. مثل مشك آبي كه آب كم دارد صدا مي‌دهد. پول خرد صدا دارد. اسکناس صدا ندارد. گفت: ببينيد كه پيغمبر با دنگ و فنگ مي‌آيد يا ساده مي‌آيد. اگر با دنگ و فنگ آمد برويد و نفرين کنيد. اما اگر ديديد ساده آمد پيداست كه مايه دارد. گفتند: آقا با دو سه نفر آمده است. گفت: بترسيد. نفرين اين زمين و آسمان را به هم مي‌ريزد. اينجا از جاهايي است که امام حسن مطرح است.

6- قرآن و امام حسن و آيه تطهير و اطعام

آيه‌ي تطهير (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً) (احزاب /33) براي اينكه مسلمانان قبله را اشتباه نگيرند، محراب را درست كردند. براي اينکه فردا هم كسي نگويد: من عموي پيغمبر هستم. من عمه‌ي پيغمبر هستم و… پيغمبر يک عباي مشکي را روي سر انداخت وگفت: اهل بيت من اين5 نفر هستند. اينجا باز هم امام حسن هست که تا چند ماه، هرروز صبح‌ها قبل از نماز يا بعد از نماز مي‌آمد و زيارتنامه مي‌خواند. مي‌گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» پس اهل بيت من همين 5 نفر هستند که يکي هم امام حسن است. (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‌ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً) (دهر /8) سوره‌ي دهر سوره‌ي انسان است. امام حسن و امام حسين(ع) کوچك بودند. مريض شدند. پيغمبر به عيادت اينها آمد. اين خودش يک درس است که بزرگ ترها به ديدن کوچک ترها بروند. اينكه رييس کارخانه به ديدن کارگر برود، اشکالي ندارد. اينكه استاد به ديدن دانشجو برود، اشكالي ندارد. پيغمبر ديدن بچه‌ها رفت. وقتي عيادت کردند و مي‌خواستند بيرون بيايند، مردم به حضرت علي پيشنهاد کردند. اشکال ندارد كه مردم به رهبر پيشنهاد کنند. گفتند: براي شفاي حسن و حسين نذر کن و روزه بگير. علي بن ابي طالب هم پيشنهاد مردم را پذيرفت. نذر کردند و روزه گرفتند. فاطمه زهرا و حضرت امير(ع) روزه گرفتند. به مدت سه شب، هربار خواستند افطار کنند در خانه را زدند. اين دو بزرگوار هم افطاري خود را به فقير دادند. اين صحنه‌هايي است که در قرآن آمده است. 1- «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ» 2- اهل بيت و 3- «أَبْناءَنا» و امام حسن از كساني هستند كه نفرينشان سريع مي‌گيرد.

7- امام حسن در روايات

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ» (بحارالأنوار/ج‌37/ص‌74) عين اين حديث را براي امام حسن هم داريم. پيغمبر فرمود: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ» (بشارةالمصطفى/ص‌156) «حُسَيْنٌ مِنِّي» را مي‌دانيم. اما «حَسَنٌ مِنِّي» را نمي‌دانيم. پيغمبر فرمود: «حَسَنٌ مِنِّي» حسن از من است و من از حسن هستم. مقام امام حسن خيلي بالا است.
مقام امام حسن از مقام امام حسين بالاتر است. به چه دليل؟ شب عاشورا امام حسين براي خداحافظي با دنيا شعري خواند. زينب کبري شعر را شنيد و غش کرد. امام حسين(ع) آمد و خواهرش را به هوش آورد. حضرت زينب گفت: چرا داري خداحافظي مي‌کني؟ بعد امام حسين چند کلمه گفت. يکي از آن‌ها اين بود که خواهرم پيغمبر از من بهتر بود و رفت. مادرم از من بهتر بود و رفت. پدرم از من بهتر بود و رفت. زينب جان امام حسن از من بهتر بود و رفت. اين حديثي از امام حسين است كه مي‌گويد: امام حسن از من بهتر است. امام حسن خيلي احترام داشت.
فقيري نزد امام حسن آمد. صد درهم به او داد. فقير نزد امام حسين رفت. گفت: برادرم چه قدر به تو داد؟ گفت: صد درهم! گفت: پس من 99 درهم مي‌دهم. چون من بايد احترام برادر بزرگ خود را داشته باشم. بايد عقب‌تر از او راه بروم.
روايت داريم «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّهُ» (بشارةالمصطفى/ص‌156) خدا کسي را که حسن را دوست دارد، دوست مي‌دارد. «مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْن» (المناقب/ج‌3/ص‌382) فرمود: هرکس من را دوست دارد، حسن را دوست داشته باشد. امام صادق(ع) فرمودند: «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) كَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِياً» (أمالي صدوق/ص‌178) امام حسن در زمان خودش بهترين عبادت را داشت. خيلي پول داشت. اما چند بار اموالش را يکجا در راه خدا داد. ايشان 25 بار پياده به مكه رفت. اما اسب و کاروان راه مي‌انداخت. گفتند: لااقل سوار اين اسب و شترها شو. گفت: مي‌خواهم در راه مسجد کف پاهايم تاول بزند. اينها را راه مي‌اندازم که نگويند: کنس است. مثل آدمي که سفره مي‌اندازد و در آن مرغ و ماهي مي‌گذارد. اما خودش نان خالي مي‌خورد که نگويند: بخيل است. خودش نان خالي مي‌خورد براي اينکه زهد را رعايت کند.
روزهاي اول انقلاب بود. به خانه‌ي يک بزرگواري رفتيم. يك سوپ ساده جلوي ما گذاشت. ما گفتيم: اين سوپ قبل از غذاست. براي همين سريع آن را خورديم. آمد سيني را برد. ما گفتيم: غذا همين بود. گفت: بله! ببينيد الآن ما انقلاب کرديم که زهد اسلامي پياده کنيم. گفتم: زهد يعني خودت نخور. نه اينکه به مهمانت نده. اين زهد اسلامي نيست. اين بخل اسلامي است. شما براي من غذا بياور و خودت نان خالي بخور. من چرا گرسنه باشم؟ تو مي‌خواهي زاهد باشي. حضرت امير خودش نان خالي مي‌خورد. کدام حديث را ديده‌ايد كه حضرت علي به مهمان‌هايش نان خالي بدهد. امام حسن پول خرج مي‌کرد. اما خودش ساده زندگي مي‌کرد.
پيغمبر به امام حسن مقام سيد داد و فرمود: هرکس امام حسن را آزار بدهد، من را آزار داده است. به قدري عزيز بود که وقتي شهيد شد مروان هم که از مخالفين بود بر شهادتش گريه کرد. شبيه ترين فرد به پيغمبر امام حسن بود.

8- قرآن و يادبود جشن‌ها

ما وقتي جشن مي‌گيريم اين جشنها بدعت نيست. اين مصداق است. (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ) (انشراح /4) وقتي پيغمبر فرموده است که اهل بيت من را دوست داشته باشيد، براي اين دوستي بايد مايه گذاشت. شما وقتي يک کسي را دوست داريد، برايش هديه مي‌بريد. ما هم وقتي كسي را دوست داريم بايد چراغاني کنيم. اين علامت مودت في القربي است. بعضي‌ها مي‌گويند: چراغاني و جشن بدعت است. شرک است. تو شرك هستي. ما عيد مي‌گيريم. قرآن مي‌گويد: حضرت عيسي گفت: خدايا يک غذايي از آسمان بياور تا مسيحي‌ها ببينند. (تَكُونُ لَنا عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا) (مائده /114) اگر يک طبق غذا بيايد ما براي هميشه اين روز نزول را عيد مي‌گيريم. آيا وجود امام زمان، وجود امام حسن، وجود پيغمبر مهم نيست. تولد اينها از يک مائده آسماني کمتر است؟ «وَ رَفَعْنا لَكَ» ما بايد جشن بگيريم و چراغاني کنيم. اصلاً بايد در مسجدهاي ما خنده باشد. خدا شهيد مظلوم بهشتي را رحمت کند. مي‌گفت: من نمي‌دانم چه کسي گفته است كه ما گريه کنيم؟ گاهي هم بايد بخنديم. عقد حضرت زهرا در مسجد بود.

9- بخشندگي و شجاعت امام حسن

يک بار کسي به امام حسن نگاه مي‌کرد. امام گفت: چه قدر به من نگاه مي‌کني؟ گفت: خيلي اسب خوبي داري. پياده شد و اسب را به او داد. گفت: اين اسب براي تو باشد. يعني به قدري کريم بود که نگاه مي‌کردي، مي‌بخشيد. گرچه با معاويه صلح کرد. اما ايشان فرمانده جنگ‌هاي صفين، نهروان و جمل بود. يعني امام حسن خيلي شجاع بود. در چند تا جنگ فرمانده نظامي بود. اما حالا در يک صحنه وظيفه‌اش صلح بود. مثل آنکه امام فرمود: جام زهر را مي‌خورم. يک بار طبق وظيفه صلح كرد. معنايش اين نيست که امام حسين شجاعت داشت و امام حسن ترسو بود. شجاعت امام حسن و امام حسين فرق نمي‌کرد. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» (روضةالواعظين/ج‌1/ص‌156) پيغمبر فرمود: هر دو امام هستند. چه قيام کنند و چه قيام نكنند.
اميرالمؤمنين به امام حسن نامه‌اي نوشته است. اين نامه يك نامه‌ي مفصل است.
خدايا به آبروي امام حسن و جدش، تمام کساني که آرزو دارند در بقيع اين عزيز را زيارت کنند، زيارت امام حسن و امام حسين را نصيب همه آرزومندان بفرما. به آبروي حسن، خلق حسن به ما مرحمت بفرما. هرچه به عمر ما اضافه مي‌کني به معرفت و محبت واطاعت ما نسبت به اولياي ما بيافزاي. حديث داريم اگر ماه رمضان تمام شود و كسي بخشيده نشود، خيلي بدبخت است. ما را از فاسقين و شرمندگان دنيا و آخرت قرار مده.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 216
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست