responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1225

موضوع: حضرت ابراهيم(ع)

تاريخ پخش: 74/11/08

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

1- علم مفيد و غير مفيد

ما در اين جلسه مي‌خواهيم درباره سوره مريم بحث كنيم. در سوره مريم قصه‌ي مريم و چندتا از انبياء نقل شده است. يک صفحه هم راجع به حضرت ابراهيم است. از آيه 41 تا 53 درباره‌ي حضرت ابراهيم صحبت مي‌كند. بيننده‌ها آيه‌هاي شيرين قرآن را در ماه رمضان مي‌شنوند. چه چيزي بهتر از اين که آدم در بيست دقيقه بتواند در آيه‌هاي قرآن تدبر كند. جناب آقاي خاکي قاري عزيز، قرآن را تلاوت مي‌كنند، ما هم استفاده مي‌کنيم. (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) (مريم /41) در سوره‌ي مريم از ابراهيم ياد مي‌کند. اين خودش يك درس است. انسان نبايد خاطرات قبلي را فراموش کند. تاريخ و نام و ياد مردان خدا بايد هميشه تازه و زنده بماند.
تاريخ دو نوع است. 1- تاريخ لغو(پوچ) 2- تاريخ باردار(مغزدار) تاريخ پوچ اين است كه مثلاً بوعلي سينا در کجا به دنيا آمد. اسم مادر بوعلي سينا چه بود. يك قسمت‌هايي از تاريخ الهام بخش است و يك قسمت‌هايي الهام بخش نيست. تاريخ زندگي بوعلي سينا الهام بخش نيست.
قرآن تاريخ دارد. اما تاريخ قرآن، تمام کلمات قرآن الهام بخش است. ولي تاريخ‌هاي ديگر الهام بخش نيست. يك سري اطلاعات هست كه دانستن آن فايده ندارد. مثلاً اينكه اسم مادر بوعلي سينا چه بود؟ چند برادر بودند؟ دانستن هيچ كدام از اينها درس نيست و بار ندارد. اما تاريخ و كلمات قرآن تماماً مفهوم و بار معنايي دارد. «وَ اذْكُرْ» طبق تاريخ اين کتاب، گاهي آدم نام و نشان کسي را به بيان مي‌گويد. با بيان مي‌گويد: «فِي الْكِتابِ» يعني بايد خلاصه تجويدها نوشته شود. خاطرات جنگ سرداران رشيد، بسيجي‌هاي مخلص و ارتشي‌هاي غيور و فداکار را بايد به طور مخصوص نوشت. اين که مي‌گويد: «فِي الْكِتابِ» يعني بايد ثبت شود. پس «وَ اذْكُرْ» يعني تاريخ بزرگان را ضبط کنيد. «فِي الْكِتابِ» يعني تاريخ ابراهيم به صورت شفاهي نباشد. بلکه كتبي نوشته شود. ابراهيم چه کسي بود؟ صديق بود. صديق يعني چه؟ صديق کسي است که مغز و بيان و قلبش همه با هم هماهنگ است. يعني به آن چيزي که فکر مي‌کند، همان را مي‌گويد. به همان كه مي‌گويد، عمل مي‌كند. به اين صديق مي‌گويند. يعني فکر و بيان و عملش هماهنگ است. حقيقت‌ها را تصديق مي‌کند. «صِدِّيقاً نَبِيًّا» نبيا بعد از صديق آمده است. يعني تا کسي صداقت نداشته باشد به مقام بالا نمي‌رسد. هميشه لطف خدا بعد از يك ارزشي است.

2- قابل دريافت فيض خدا شويم

سؤال: آيا خداوند امام صادق را به امامت رساند يا امام صادق از اول امام بود؟ *جواب: امام صادق زمينه داشت. خداوند هم سيم برق را به او وصل کرد. آقا چطور خدا به ما سيم وصل نمي‌کند؟ لامپ شما سوخته است. طرف بايد يك آمادگي داشته باشد. ببينيد ما به معراج نمي‌رويم. (سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى) (اسراء /1) خداوند پيغمبر را به معراج برد. اما چرا پيغمبر را به معراج برد؟ براي اينكه عبد بود. بنده‌ي او بود. مثل کسي که مي‌گويد: آقا ما به بازار رفتيم، به ما نسيه ندادند. اما شنيدم كه به فلاني ده ميليون نسيه دادند. مي‌گويد: بله! براي اينكه تو يك قوطي کبريت مي‌بري و فرار مي‌کني. اما او نه ميليون مي‌گيرد و برمي‌گرداند. هركس نه ميليون نسيه بگيرد، ده ميليون اعتبار پيدا مي‌کند. ده ميليون نسيه بگيرد، دوازده ميليون اعتبار پيدا مي‌كند. او سر موقع چک‌هايش را نقد مي‌كند. براي همين در جامعه اعتبار پيدا کرده است.
يك راننده تاکسي يك خانم را سوار کرد. وقتي او را پياده کرد، خانم گفت: چقدر مي‌شود؟ قيمت قديم را مي‌گويم. راننده گفت: الآن ده تومان است. شما هشت تومان بده. وقتي پول را مي‌گيرد، مي‌بيند كه شش تومان داده است. يعني چنين آدمي نمي‌تواني پيدا كني.
معراج حق است. تشهد که مي‌خوانيد، مي‌گوييد «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» اول مي‌گوييم «عَبْدُهُ» بعد مي‌گوييم «رَسُولُهُ»
چون بعضي از شما مي‌خواهيد معلم شويد يك خاطره از شهيد رجايي بگويم. شهيد رجايي با کسي شريک شد. شهيد رجايي و شريكش تقريباً سي چهل سال پيش در بازار تهران استکان نعلبکي مي‌خريدند و با دوره گردي در کوچه‌ها مي‌فروختند. شريکش گفت: ما يك سال دوره گردي کرديم و هشت هزارتومان سود برديم. موقع تقسيم كردن شهيد رجايي گفت: تقسيم نکنيم. تو الان عيالوار هستي و شش تا بچه داري. من فعلاً دو تا بچه دارم. پس از اين هشت هزارتومان شش هزار تومان براي تو باشد. سي چهل سال پيش با دوهزار تومان در تهران مي‌شد دو قطعه زمين خريد. رجايي مرد بود. چون مرد بود و لامپش سالم بود، خداوند هم سيم را به او وصل كرد. «أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ»، «صِدِّيقاً نَبِيًّا» مي‌خواهم بگويم: خداوند به کساني که در خودشان يك خودسازي ايجاد كنند، يك کمالاتي را به وجود مي‌آورد.

3- آذر پدر ابراهيم بود يا عموي او؟

آيه‌ي بعد مي‌گويد: (إِذْ قالَ لِأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني‌ عَنْكَ شَيْئاً) (مريم /42) حضرت ابراهيم يك عموداشت كه بت پرست بود. اينکه مي‌گويند: «اب» غير از والد است. خدا به سه نفر«اب» گفته است. به عمو «اب» مي‌گويند. به پدر زن هم«اب» مي‌گويند. به معلم هم «اب» مي‌گويند. به رهبر هم«اب» مي‌گويند. در دعاي ندبه داريم «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» (معاني‌الأخبار/ ص‌52) قرآن مي‌گويد که ابراهيم پدر همه‌ي شما است. (مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ) (حج /78) حضرت ابراهيم پدر شماست. پس مسئله‌ي «اب» حسابش با مسئله‌ي «والد» فرق مي‌کند. والد پدر واقعي است. «اب» هم به معني پدر است. اما هرجا مي‌گويند«اب» منظور پدر واقعي نيست. ممکن است عمو باشد. ممکن است معلم باشد. ممکن است پدرزن باشد. ممکن است معلم باشد. ممکن است رهبر باشد. اينجا «اب» عموي ابراهيم است. قرآن يك آيه دارد كه مي‌گويد: (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‌ قُرْبى‌ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ) (توبه /113) مؤمن حق ندارد كه به آدم مشرک دعا کند. مي‌بينيم كه حضرت ابراهيم بر پدرش دعا کرد و گفت: (رَبَّنَا اغْفِرْ لي‌ وَ لِوالِدَيَّ) (ابراهيم /41) به پدرش دعا کرد. ولي به «اب» دعا نکرد. علي رغم اين که روايات عديده مي‌گويد: مراد از «اب» عمو بود. ابراهيم به عمويش گفت: «يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ» عموي ابراهيم بت پرست بود. گفت: «يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني‌ عَنْكَ شَيْئاً» چرا بتي را که نمي‌شنود و نمي‌بيند و تو را از هيچ چيزي بي نياز نمي‌کند، عبادت مي‌کني. اين سنگ‌ها چيست كه تو مي‌پرستي؟ از اين درس مي‌گيريم که در نهي از منکر مرز وجود ندارد. يعني چه؟ يعني پسر خانواده هم مي‌تواند بزرگ خانواده را نهي از منکر کند. در امر به معروف و نهي از منکر بزرگ و کوچک نداريم. ابراهيم کوچک عموي بزرگ را نهي از منکر مي‌کند. «يا أَبَتِ» از اين معلوم مي‌شود که اگر خواستي جلوي کسي را كه گناه مي‌کند، بگيري. مؤدب او را صدا كن. «يا أَبَت» پدرجان! اگر خواستيد حرفتان اثر کند، مؤدب صدا بزنيد. اينكه بگويي: خواهرم حجابت را حفظ کن، اثر مي‌کند. اما اگر بگويي: مرگ بر بي حجاب! اثر نمي‌کند. «يا أَبَت» در نهي از منکر مؤدب باش. پس دوتا درس مي‌گيريم. «قالَ لِأَبيهِ» يعني کوچك‌ترها هم بايد حرف بزنند. «يا أَبَتِ» يعني کسي را كه منکر هست، مؤدب صدا بزن. «لِمَ تَعْبُدُ» يعني منطقي حرف بزن. ابراهيم مي‌گويد: حالا واقعاً ازنظر عقلي اين سنگ و چوبي که «لا يَسْمَعُ» نمي‌شنود. «و لا يُبْصِرُ» نمي‌بينيد. «وَ لا يُغْني‌ عَنْكَ شَيْئاً» و تو را از هيچ چيز بي نياز نمي‌کند، ارزش پرستيدن دارد. منطقي حرف بزنيد. (يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني‌ أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا) (مريم /43)
از اين آيه درس‌هايي مي‌گيريم. 1- نهي از منکر مرز سني ندارد. 2- در نهي از منکر با ادب حرف بزنيد. 3- در نهي از منکر با منطق حرف بزنيد. 4- در نهي از منکر وجدان مردم را بيدارکنيد. كلمه‌ي «لم تعبد» چه خاصيتي دارد؟ حکايتش چيست؟ گاهي وقت‌ها طرف خجالت مي‌کشد. من يك جواني را ديدم كه شلواري پوشيده بود كه قسمت ران پاي آن تنگ بود و قسمت ساق پاي آن آزاد بود. گفتم: جوان! چرا شلوار شما اين طور است. قسمت ران پا تنگ است و قسمت ساق پا آزاد. اين جوان يك مقدار نگاه کرد و گفت: آقا ببخشيد. يكبار به يك نفر گفتم: آقا فايده‌ي اين همه سيگاري که مي‌كشي چيست؟ اگر بگويي فايده‌اش چيست، من پول يك ماه سيگار تو را مي‌دهم. آخر آدم عاقل پول مي‌دهد تا دود تلخ بخورد. همه پول مي‌دهند تا هواي سالم بخورند، اين پول مي‌دهد تا دود تلخ بخورد. «لِمَ تَعْبُدُ» در نهي از منکر از فاميل شروع کنيد. در نهي از منکر اول فاميل را در نظر بگيريد و بعد ديگران را نهي كنيد. «يا أَبَتِ» حضرت ابراهيم در نهي از منکر اول از عمو شروع کرد.

4- يكي از شرايط تبليغ

از فاميل شروع کنيد. اگر خواهر خودت حجاب نداشته باشد، نمي‌تواني به ديگران بگويي كه حجاب خود را رعايت كنند. مي‌داني پيغمبر چه طور بود؟ پيغمبر اولش خودش را اصلاح مي‌كرد و ديگران را نهي مي‌كرد. (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) (مدثر /4) اول لباس‌هاي خودت را پاک کن. (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) (مدثر /5) پيغمبر که مشکلي نداشت. بعد مي‌گويد: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ) (احزاب /59) به دخترانت بگو. به خانمت بگو. بعد مي‌گويد: (لِتُنْذِرَ‌ام الْقُرى‌) (انعام /92) به مردم مکه بگو. بعد مي‌گويد: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ) (سبأ /28) به همه‌ي مردم بگو. در تربيت بايد اول از خود شروع كرد. اما در اقتصاد اينطور نيست. در اقتصاد نبايد اول از خودت شروع كني. مثلاً بگويي: فعلاً اول کوپن قند را خودم بردارم، بعد به ديگران بدهم. اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَى» (نهج‌البلاغه/ نامه 53) يعني دورترين منطقه مثل نزديکترين منطقه است.
کد مسائل سياسي با کد مسائل اقتصادي با کد مسائل تربيتي فرق مي‌كند. در مسئله تربيت اول خودسازي است و بعد جامع سازي است. اگر مي‌خواهي در مسئله‌ي سياست هم همين طور است. تو که مي‌خواهي جامعه را از زنجير اسارت بازکني، بايد اول زنجير اسارت را از خودت بازکني. اگر مي‌خواهي جامعه را نجات دهي بايد خودت آزاد باشي.
يك طلبه‌اي امروز نزد من آمد و گفت: آقاي قرائتي! چه کسي گفته است كه شما در تلويزيون باشيد؟ گفتم: راست مي‌گويي. کسي نگفته است. گفتم مثلاً شما براي تلويزيون خوب هستي. گفت: بله! من هم سوادم از شما بيشتر است. هم از نظرهاي ديگر از شما بهتر هستم. گفتم: حالا مي‌داني راه ورود به تلويزيون چيست؟ بايد بروي و از تو فيلم برداري کنند. همين طور که صحبت مي‌کرد، کتفش به ديوار خورد. يك مقدار شانه‌اش خاکي شد. من ديدم كه اين طلبه چندبار يك حركتي را تكرار مي‌كند. گفتم: آقاجان در تلويزيون بايد ثابت بايستي. نمي‌تواني تكان بخوري. در مسائل تربيتي اول خودتان را اصلاح كنيد و بعد فاميل و مردم شهر را اصلاح كنيد. اما در مسائل اقتصادي اميرالمؤمنين مي‌گويد: «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى»، «اقصي» به معني دورترين نقطه است. براي دورترين نقطه بايد همان تقسيمي بشود که براي نزديکترين نقطه مي‌شود. پس در نهي از منکر اول از خودتان بگوييد. راه حق را فداي عواطف نکنيد. يعني خويشاوندي نبايد مانع از منکر باشد. گاهي وقت‌ها مي‌گوييم: ببين حالا عروس است. شب اول عروسي‌اش است. نمي‌توانيم بگوييم: نماز بخوان. بعداً قضايش را مي‌خواند. خوب عروس باشد. ربطي به نماز خواندن ندارد.
من بيماري را به دکتر بردم. پزشكي براي معاينه آمد. من ديدم كه اين دكتر حلقه‌ي طلا دست كرده است. من نمي‌توانستم زير معاينه بگويم: آقاي دكتر چرا حلقه‌ي طلا دست كرده‌ايد؟ حلقه‌ي طلا حرام است. اگر اينطور مي‌گفتم: ممكن بود كه پزشك عصباني شود. من گفتم: آقاي دكتر اگر کسي در حين معاينه بخواهد به شما تذكري بدهد، در تشخيص شما اثر نمي‌گذارد؟ پزشك گفت: نخير. بفرماييد. گفتم: حلقه‌ي طلا براي مرد حرام است. من خواهش مي‌کنم كه اين حلقه‌ي طلا را دربياوريد. گفت: باشد. حلقه طلا را درآورد. گفتم: حالا بيمار را معاينه کنيد. بعضي از بازاري‌ها واقعاً عاجز هستند. بازاري مي‌گويد: اگر من به اين خانم يك چيزي بگويم. ممکن است قهرکند و يك جفت جوراب را از ما نخرد. به خاطر اين که اين خانم يك جفت جوراب را بخرد، هيچ حرفي نمي‌زند. رک حرف بزنيد. روزي دست خداست.
ماه شهادت حضرت علي اين بحث‌ها را گوش مي‌دهيد. اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب فرمود: حق را بگوييد. روزيتان قطع نمي‌شود. ما هنوز به اين کلمه ايمان نداريم. مي‌گوييم: اگر حق را بگوييم، مشتري ما کم مي‌شود. اگر حق را بگوييم، يك نمره کم مي‌شود. بسياري از دانشجوها خلافي را مي‌بينند. اما نمي‌گويند كه مبادا نمره ‌اش كم شود. چرا ما ساکت هستيم. عواطف مانع نشود.

5- ماجراي يكتاپرستي ابراهيم

شما مي‌دانيد كه ابراهيم به چه مشکلاتي افتاد؟ آيه بعد مي‌گويد: «وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا» برو كه ديگر نمي‌خواهم تو را ببينم. يعني عمو ابراهيم را از خانه بيرون کرد. اما خدا چه کرد؟ ابراهيم از خانه‌ي عمو بيرون رفت. اما باني خانه خدا شد. ابراهيم کعبه را ساخت. از خانه بيرون رفت و باني خانه‌ي خدا شد. من يك چيزي به شما بگويم. من يك شب نشستم. خدا يك چيزهاي خوبي را به ذهن من انداخت. من آنها را نوشتم. ابراهيم از ستاره و ماه و خورشيد دل مي‌کند و به خدا مي‌رسد. حضرت ابراهيم به ستاره رسيد و گفت: «هذا رَبِّي» اين خداست. بعد هوا که روشن شد، ديد كه ديگر ستاره‌اي پيدا نمي‌کند. ماه را ديد. گفت: اين خدا است. باز ديد كه ماه هم ناپديد شد. گفت: تو هم خداي من نيستي. (فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‌ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني‌ رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَري‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ) (انعام /78-76) خورشيد را ديد. گفت: اين پروردگار من است. باز ديد كه خورشيد هم غروب کرد. گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» من نابود شوندگان را دوست ندارم. آدم‌هايي که گاهي هستند و گاهي نيستند به درد بندگي نمي‌خورند.
يك نفر از من پرسيد: نظر شما نسبت به فلاني چيست؟ گفتم: والله فلاني يك روز صف اول نمازجمعه بوده است. اما حالا همه چيز را زير سؤال مي‌برد. اصلاً من با طناب آدمي که هر ساعت يك رنگ حرف مي‌زند در چاه نمي‌روم. جان ما فداي امام باشد. امام شصت سال پيش کتابي را به نام«کشف الاسرار» نوشته است. حرف اول عمرش با آخر عمرش يكي است. به اين صديق مي‌گويند. يعني هماهنگ است. يعني ميزان فکر مي‌کند. آدمي که يكبار مي‌گويد: بله و يكبار مي‌گويد: نه! به درد نمي‌خورد. «لا أُحِبُّ الْآفِلينَ» از ستاره و ماه و خورشيد دل کند و به خدا رسيد. از «اب» خود كه منحرف بود، دل کند و «اب» مردم شد. «اب» را داد و به كعبه رسيد. قرآن مي‌گويد: (مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ) (حج /78) ابراهيم پدر همه‌ي مردم شد. عمويش گفت: برو. من نمي‌خواهم تو را ببينم. (وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا) (مريم /46) از من فاصله بگير. «وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا» خدا فرمود: (إِنَّهُ كانَ بي‌ حَفِيًّا) (مريم /47) (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي‌ يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا) (مريم /46) عمو گفت: که تو نسبت به بت‌هاي من ايمان نداري. ابراهيم گفت: بله ايمان ندارم. من به سنگ ايمان ندارم. «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا» گفت: اگر دست از حرف‌هايت برنداري، تو را سنگباران مي‌کنم. «وَ اهْجُرْني‌ مَلِيًّا» از من فاصله بگير. (قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي‌ حَفِيًّا) (مريم /47) عمويش گفت: از من فاصله بگير. اما ابراهيم گفت: سلام عليکم! اين يعني اگر به کسي برخورد کردي و او تو را ناراحت كرد، تو با او به محبت رفتار کن. عمو گفت: «وَ اهْجُرْني» برو فاصله بگير. اما ابراهيم مي‌گويد: سلام عليکم! يعني اگر تو را ناراحت كرد، تو با محبت رفتار كن. الله اکبر از ديني كه ما داريم. به پيغمبر ما مي‌گفتند: (إِنَّا لَنَراكَ في‌ سَفاهَةٍ) (اعراف /66) تو ديوانه هستي. مي‌فرمود: (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ) (اعراف /67) نه! من ديوانه نيستم. (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ في‌ ضَلالٍ مُبينٍ) (اعراف /60) تو گمراه هستي. (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‌ ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ) (اعراف /61) نه! من گمراه نيستم. آيه‌اش را بخوانيد «قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي‌ حَفِيًّا» او مي‌گويد: «مَلِيًّا» خدا مي‌گويد: «حَفِيًّا» يعني کسي که مردم او را از خود دور مي‌كنند، خدا او را تحويل مي‌گيرد.
خدا گر زحکمت ببندد دري *** گشايد ز رحمت در ديگري
عمو ابراهيم را از خانه بيرون كرد. اما ابراهيم باني خانه کعبه شد. عمو مي‌گويد: «مَلِيًّا» خدا مي‌گويد: «حَفِيًّا» سراغ درس‌هاي قبل برويم. بت پرستي از گاو پرستي بدتر است. چون گاو بالاخره يک شعوري دارد. الاغ يك شعوري دارد. ولي بت هيچ شعوري ندارد.
دوست ما مي‌گفت: الاغ ما دائم افسارش را مي‌کند و فرار مي‌کند. من او را در يك زمين محكم بردم و سر افسار را در زمينم فرو كردم و گفتم: حالا فرارکن. وقتي برگشتم ديدم كه اين الاغ فرارکرده است. نگاه کردم و ديدم كه الاغ با سمش دور ميخ طويله را گود كرده است. بعد هم در آنجا ادرار کرده است كه زمين خيس بخورد و افسار از جاي خود بيرون‌ايد. حيوان‌ها يك شعوري دارند.
يك مار از درخت بالا مي‌رفت تا پرنده‌اي را بگيرد. مادر اين پرنده‌ها تا اين مار را مي‌بيند فوراً يك شاخه بالاتر مي‌رود و يك تيغ برمي‌دارد. تا مار دهانش را باز مي‌كند، پرنده اين تيغ را در دهان مار مي‌اندازد. حيوان‌ها در دفاع از خودشان مي‌توانند كارهايي را انجام دهند.
خداوند به طور غريزي نيرويي را در حيوان‌ها قرارداده است. ابراهيم گفت (يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني‌ أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا) (مريم /43) عموجان من مي‌توانم كاري كنم كه تو قادر به انجام آن نيستي. خجالت هم ندارد. گاهي انسان بايد ادعا کند که من مي‌توانم اين كار را انجام دهم. اما تو نمي‌تواني آن را انجام دهي. در مواردي تحقير ديگران جايز است. «قَدْ جاءَني‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ» خدا به من چيز‌هايي را داده است كه تو آنها را نداري. يعني گاهي بايد ديگران را تحقير کرد. گاهي بايد آدم از خودش تجليل کند. گاهي بايد طرف را تحقير کند. فرد کوچک مي‌تواند امام شخص بزرگ شود. «فَاتَّبِعْني‌» ابراهيم کوچک به عمويش گفت: تو هم دنباله رو ما باش. يعني من امام تو باشم. فرد کوچک مي‌تواند امام شخص بزرگ باشد. در مواردي بايد تبليغ فرد به فرد باشد. اينجا يک فرد به فرد ديگر تبليغ مي‌کند. لازم نيست كه هميشه سخنراني عمومي باشد. ممكن است كه شما گاهي يك نفر را نجات دهي و گاهي دو نفر را. گاهي تبليغ بايد فرد به فرد باشد. شما فردا معلم مي‌شويد. همه حرفايتان را در كلاس و سر صف نگوييد. مدير خوب كسي است كه هر روز با چند نفر از شاگردانش صحبت كند. حرف زدن خصوصي مهمتر است.
من در سخنراني هايم مکرر گفتم. يك ديوانه به مسجد کاشان آمد. ديد مسجد شلوغ است. يک فحش بدي داد. همه خنديدند. همينطور فحش داد و اينها خنديدند. چون ديوانه بود. بعد به محراب رفت و به پيش نماز گفت: با تو بودم. بعد در صف اول آمد و گفت: با تو بودم. تا گفت: با تو بودم، او را از مسجد بيرون انداختند. من از اين ديوانه فهميدم كه سخنراني عمومي فايده ندارد. يعني گاهي تذکرات سرصف فايده ندارد. گاهي تبليغ و تذكر بايد فرد به فرد باشد. برادر عزيزمان دکتر حداد عادل کتابي به نام «سحرخيزان تنها» نوشته است. در اين كتاب خاطرات جوان‌هايي كه تنها روزه مي‌گيرند، گفته شده است. جوان‌هايي كه بنا به دلايلي پدر و مادرشان نمي‌توانند روزه بگيرند و مجبور هستند كه تنها روزه بگيرند. اين خاطرات در اين كتاب آمده است و به صورت يك كتاب چاپ شده است. ما داريم دختراني که دوازده سال دارند و خودشان غذا درست مي‌کنند. خودش تنهايي سحري مي‌خورد. تنهايي روزه مي‌گيرد. ممكن است در يك خانه هركسي به دليلي روزه‌اش را بخورد. يكي مسافر باشد. يكي بيمار باشد. يکي دين نداشته باشد. به هر حال بنا به دلايلي كه آن دليل يا حق است يا باطل روزه نمي‌گيرند. اما شما اگر تنها هم هستي بلند شو و روزه‌ات را بگير. مسلمان اگر تنها هم هست بايد فكر كند كه يك ملت است. قرآن مي‌گويد: ابراهيم تنها بود. اما يك امت بود. شما تمرين کنيد كه ابراهيم گونه زندگي كنيد. نگوييم: حالا که همه مي‌خورند، ما هم بخوريم. مي‌گويند: خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. اين مثال اشتباه است. هرکسي تنهايي يك نهاد يك نفره است. بنابراين تصميم بگيريد كه خودتان راست بگوييد. همه دروغ مي‌گويند. همه سيگار مي‌کشند. اما تو اگر تنها هستي، سيگار نکش. همه اين فيلم را مي‌بينند. تو اگر تنها هستي، اين فيلم را نگاه نكن. هرکسي امام باشد. هرکسي براي خودش رهبر باشد. در معده‌ها هضم نشويم. خدايا به ما ايماني مثل ايمان ابراهيم بده. هيچ چيز ابراهيم را تکان نداد. در ميان بت پرستان تسليم نشد. زن فرعون در ميان طاغوتيان تنها بود، اما جذب طاغوت نشد. نه پسر جذب عمو شد. نه زن تسليم شوهرش شد. هرکسي بايد براي خودش فکر کند. خدايا زنان و مردان ما را مثل زن فرعون و ابراهيم که توانستند به تنهايي تصميم بگيرند و با اطرافيان خود كار نداشتند، قرار بده.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1225
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست