(جمح الفرس):
وقتى كه اسب بر صاحبش غلبه كند و او قادر بر رام كردنش نباشد.
(يزغني): باز
مىدارد مرا (محض): خالص.
(افضى):
پايان يافت.
(شوب):
آميختگى و درهم شدن.
[ترجمه]
«امّا بعد،
در آنچه از پشت كردن دنيا از من، و سركشى روزگار بر من، و رو آوردن آخرت به من،
آشكار شد مرا از ياد جز خودم و اهميت دادن بدانچه در پشت سر من است باز مىدارد،
ولى چون غم خودم نه غم ديگران به خودم منحصر شد، پس انديشهام با من همسو شد و مرا
از آرزو و خواهش نفسم بازداشت و حقيقت كار مرا بر من آشكار ساخته، و مرا به كوششى
كه بازيچه نيست و راستيى كه آميخته به دروغ نيست واداشت. [با اين همه] تو را
پارهاى از تن خود يافتم، بلكه تمام وجود خود احساس كردم، بطورى كه اگر مصيبتى به
تو رو آورد مثل اين است كه به من رو آورده است، و اگر مرگ گريبان تو را بگيرد گويا
گريبان مرا گرفته است، و من غم كار تو را همچون غم كار خود مىخورم.