مىكرد كه او را يارى
نكرده و خوار و تنها گذاشته، و يك بار مىپنداشت كه او قاتل صحابه پيامبر (ص) است
و وحدت كلمه جامعه را به هم زده است، يك بار با دادن پول و صرف مال مسلمانان
برخلاف دستور شرع، ديگران را از او برمىگرداند، و گاهى قبول مىكرد كه او شايسته
رهبرى امّت است، و از او درخواست تأييد حكومت خود بر سرزمين شام را داشت، و افكار
پوچى نظاير اينها را، خود مىساخت، و در پى اين انديشههاى باطل، سرگردان و حيرت
زده مىماند، با تضييع حقايقى كه بايد پايبند آنها مىبود، از قبيل اعتقاد بر اين
كه على (ع) شايستهترين فرد به امر خلافت است، و نسبت به عهد و پيمانهاى مطلوب و
مورد رضاى پروردگار آگاهتر است، آن نوع پيمان و عهدى كه روز قيامت حجّت خدا بر
بندگان است، همان طور كه خداى متعال مىفرمايد: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ ...[1]
(63594-
63572) دوم: پاسخ امام (ع) به سخن وى در باره عثمان و افتخار به يارى و كمك او، و
پرخاش وى در مورد اين كه، امام (ع) عثمان را خوار گذارده است.
عبارت: فانّك
... به منزله صغراى قياس مضمر است. توضيح قياس به اين ترتيب است، موقعى كه عثمان
از معاويّه كمك و يارى خواست، معاويّه، امروز و فردا مىكرد، و وعده كمك مىداد تا
اين كه سخت در محاصره قرار گرفت آن گاه يزيد بن اسد قسر بى را به جانب مدينه
فرستاد، و به او گفت: هنگامى كه به محلّ ذى خشب رسيدى، همان جا توقّف كن و مگو:
(شخص حاضر در صحنه چيزى را مىبيند كه غايب نمىبيند، زيرا من حاضرم و تو غايب.)
يزيد، مىگويد: من در ذى خشب، توقّف كردم تا وقتى كه عثمان به قتل رسيد. آن گاه
معاويه به وى دستور بازگشت داد، و او با سپاهى كه همراه داشت، به شام
[1]
سوره اعراف (7) آيه (171) يعنى: هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم پيمان گرفت.