يعنى به دليل عظمت و بزرگى خدا در دل او،
لازم است كه همه چيز، جز حق تعالى در نظر او كوچك و حقير باشد، آنچه در اين
استدلال منطقى بيان شده گر چه قاعده كلى و مطلب عمومى است ولى در حقيقت مراد، خود
حضرت است، زيرا بزرگترين نعمت خداوند، در دنيا خلافت مسلمين و در آخرت هم كمالات
معنوى است كه همه آنها، ويژه وجود خود اوست، بنا بر اين او خود سزاوارترين مردم
است كه جلال الهى و عظمت ربّانى قلب و روح او را فرا گرفته باشد و به آن سبب همه
چيز جز خداوند در نظرش بىارزش و حقير نمايد.
(51486- 51449)
و من اسخف حالات الولاة ... و الكبرياء،
امام (ع) در اين قسمت از سخنان خود به منظور تكميل مطلب فوق، گويا
مىخواهد چنين بيان كند: كسى كه بايد همه چيز بجز ذات پروردگار در نظرش بىمقدار
باشد، سزاوار نيست كه بر خود ببالد و فخر و مباهات را دوست بدارد، و خود را بزرگ
بداند و يا حتى چنين گمانى در باره او بشود، زيرا اين دو صفت ويژه خداوند است و
هيچ كس در خور آن نيست، و نيز نبايد چنان باشد كه او را مانند جبّاران مورد خطاب
قرار دهند و همچون ستمگران احترام كنند، و قد كرهت ... در اين جمله تصريح فرموده
است كه مراد از شخص مورد ذكر، خود آن حضرت است.
(51507- 51487)
و لو كنت احبّ ان يقال فى ذلك،
اين سخن كه امام مقام خود را پايين آورده و امر معمولى را كه در اغلب
اشخاص وجود دارد براى خود پذيرفته ولى سپس به دليل ديگرى خود را تبرئه مىفرمايد،
به اين بيان كه: اگر به فرض هم تحت تأثير لذّتجويى واقع شده و آن را دوست
داشتهام، امّا به علّت اين كه خود را كوچكتر از آن مىدانم كه متّصف به عظمت و
كبريايى شوم كه ويژه ذات حق تعالى است، آن را ترك گفته و دوستى آن را از دلم بيرون
كردهام، و در اين فرمايش امام عليه السلام به موضوع ديگرى نيز اشاره فرموده است
كه: زياده