رزمنده فرستاد، در ميان راه به ابو الاعور
سلمى كه لشكرى از اهل شام با خود داشت بر خورد كردند، در اين هنگام اين دو فرمانده
نامهاى به حضرت نوشته و او را از اين امر مطلع كردند. امام (ع) مالك اشتر را
خواست و به او فرمود:
زياد بن نصر و شريح به من خبر دادهاند كه ابو الاعور را در سر حدّ
روم همراه با لشكرى از اهل شام ملاقات كردهاند و فرستاده ايشان مىگويد: وقتى كه
از آنها جدا شده، دو لشكر، نزديك به هم بودهاند، بنا بر اين اى مالك، ياران خود
را فرا خوان و به سوى آنان بشتاب، و چون بدان جا رسيدى، فرماندهى كل از آن توست،
اما با دشمن تا هنگامى كه بر خورد نزديك نداشته و گفتههاى ايشان را نشنيدهاى و
آنها جنگ را شروع نكردهاند، مبادا تو به جنگ با آنان بپردازى، و پيش از آن كه
بارها آنها را به سوى حق نخوانى و عذرهايشان را بررسى نكنى مبادا دشمنى با آنان تو
را وادار به جنگ كند، زياد را بر طرف راست و شريح را بر طرف چپ مامور كن و در ميان
اصحاب خود قرار گير، و به دشمن، نه چنان نزديك شو كه فكر كنند تصميم بر راهاندازى
جنگ دارى، و نه چنان دور شو كه خيال كنند از جنگ بيمدارى، تا موقعى كه بر تو وارد
شوم كه من با سرعت به سوى تو روانم، به اميد خدا. آن گاه نامه فوق را براى دو
فرمانده خود به اين عبارت مرقوم فرمود:
(56954- 56910)
امّا بعد فإنّى امّرت عليكما ... تا آخر،
امام (ع) به دو فرمانده خود چند دستور داده است كه ذيلا بيان مىشود:
1- دستور فرماندهشان مالك اشتر را در آنچه مصلحت انديشى مىكند
بشنوند و پيروى كنند تا امورشان نظم بگيرد و در برخورد با دشمن سبب پيروزى آنان
شود.
2- او را در جنگ، و نيز در اظهار انديشه و رأى، زره و سپر براى خود
قرار دهند، زيرا او كسى است كه نه، بيم ضعف و ناتوانيش در جنگ مىرود و نه