لنفسه، تا اين كه در آخرت ذخيره و مايه كمال
برايش باشد.
(54966- 54954)
و اخذ من حمّى لميت ... امرو،
اين جا نيز امر به صورت خبر است، و فاعل آن هم امرء است، و منظور از
مرده و زنده هم خود شخص است، يعنى از خودش كه در حال حيات است ذخيره كمال براى
خودش در حال مرگ بگيرد.
من فان لباق، از امر فانى كه دنيا و متاع آن مىباشد براى امر جاويد
كه نعمتهاى دائمى و هميشگى در آخرت است بگيرد و معناى اين گرفتن آن است كه آدمى از
دنيا و متاع فنا پذير آن كمال جاويد را كسب مىكند كه به نعيم دائمى آخرت متصل
شود، پس با دادن زكات و صدقات و انفاق در راههاى خير و رضاى حق تعالى كمال اخروى
را به دست مىآورد و به همين معناست جمله من ذاهب لدائم.
(54978- 54967)
امرء خاف اللَّه،
پس از آن كه آدمى را چنين دستورها مىدهد به اوصاف او پرداخته و
مىفرمايد: اين انسان شخصى است كه از خدا بيمناك است در حالى كه تا فرا رسيدن اجلش
فرصت داده شده و به عملش چشم دوخته شده است و با ذكر فرا رسيدن اجل آدمى و اين كه
عملكردش تحت نظر خداست و از تمام كارهايش آگاه است، او را از فرا رسيدن ناگهانى
مرگ بيم مىدهد و بر انجام دادن اعمال نيك و عبادات وادارش مىكند.
(54996- 54979)
امرء لجم نفسه،
واژه امرء در اين عبارت بدل از اوّلى است كلمه لجام كه به معناى دهنه
است، استعاره از زهد حقيقى و پاكدامنى مىباشد، وجه تشبيه آن است كه زهد و عفت نفس
اماره را از سركشى و ورود در گمراهيهاى هوا و هوس و گناهان باز مىدارد، چنان كه
لگام مركب، آن را از چموشى و سركشى منع مىكند، و با آوردن كلمه الجام كه مصدر باب
افعال است آن را مرشّح ساخته است كه كنايه از ورع نفس به وسيله زهد مىباشد، و با
جمله فامسكها بلجامها عن معاصى اللَّه، اشاره به وجه شباهت فوق كرده است، و نيز
واژه زمام كه به معناى