دست نياورده نه از طريق حس و نه از راه تفكر
و استدلال، بنا بر اين بايد علم او به بقيه امور هم، چنين باشد، زيرا وجهى براى
تخصيص در اين امر نيست پس از اين استدلال بر خود، اشكال كردهاند كه اگر چنين
باشد، چرا نتوانيم بگوييم كه نخست كارهاى خود را با اضطراب و شتاب انجام داده و
بعد آنها را درك كرده و بر كيفيت صنع آنها پى برد و از اين راه كارهايى را كه با
اضطراب به وجود آورده و مختلف بوده، مستحكم و استوار ساخت؟ امّا از اين اشكال پاسخ
دادهاند كه با اين فرض نيز بايد پيش از ايجاد اضطرابآميز افعال علم به مفردات
آنها داشته باشد، علمى كه از هيچ طريق آن را كسب نكرده است و چون براى تخصيص به
اين امرهم دليلى وجود ندارد، پس به تمام افعال خود (نه تنها به مفردات) علم و
آگاهى دارد كه از هيچ طريق آن را به دست نياورده است.
امّا اين پاسخ به هر تقدير باطل است زيرا اگر مفردات افعال را فعل
خدا ندانيم چنان كه طرفداران اجزاى لا يتجزّا مىگويند، اين اجزاء از فعل خدا
نيستند از محل بحث خارج است، چرا كه سخن در امورى است كه فعل خدا باشد و در اين
مورد مىگوييم از علم به مفردات فعل، علم به خود فعل لازم نمىآيد، و اگر مفردات
را فعل خدا بدانيم گفته شما كه بايد خدا عالم به مفردات باشد، پيش از آن كه آنها
را به وجود آورد، مصادره به مطلوب است.
پاسخ واقعى اشكال فوق آن است كه اگر خداوند علم به افعال خود پيدا
كند پس از آن كه علم به آن نداشته اين علم در ذات خدا حادث خواهد بود، و لازم
مىآيد كه خداوند محل حوادث واقع شود، و اين امر هم به دلايلى كه در گذشته بيان
شده بر خداوند متعال محال است.
(42865- 42862)
و لا حضرة ملاء،
يعنى آفرينش حق تعالى موجودات را در حضور جمعى از عقلا نبوده است تا
آن كه هر كدام براى بهتر شدن آن اظهار نظر كنند زيرا هر جاعتى را كه تصور كنيم
آفريده خدا مىباشد، بنا بر اين هرگز چنين نبوده كه