مىباشد، و نوع ديگر ايمانى است كه به صورت
عاريه تا موقع معيّنى ميان دلها و سينهها در نوسان است پس هر گاه كه انگيزه
بيزارى از كسى براى شما پديد آيد وى را مهلت دهيد تا موقعى كه مرگش فرا رسد، زيرا
ساعت مرگ هنگام بيزارى فرا مىرسد» و هجرت نيز بر همان و صفت نخستين خود باقى است.
خداوند به مردم روى زمين چه آنان كه ايمان خود را پنهان دارند يا
آشكار كنند، نيازى ندارد، عنوان هجرت را روى كسى نمىتوان گذارد، جز آن كه حجت خدا
را در روى زمين بشناسد پس هر كه او را شناخته به وجود وى اقرار داشته باشد هجرت
كننده است و كسى را كه حجت بر او تمام شده به گوشش شنيده و بر دلش نشسته است،
نمىتوان مستضعف به حساب آورد.
همانا شناختن امر ما، كار بسيار دشوارى است و بجز بنده مؤمن كه
خداوند قلبش را به ايمان آزموده است، آن را نپذيرد و سخنان ما را جز سينهها و
حافظههاى امانتپذير و عقلهاى سالم نگهدارى نمىكنند.
اى مردم! پيش از آن كه فتنه و فساد پاى بگيرد، و مهار خود را لگدمال كند
و خردها را دگرگونه كند و پيش از آن كه مرا در ميان خودتان نبينيد، آنچه مىخواهيد
از من بپرسيد چرا كه من به راههاى آسمانى از راههاى زمين آشناترم.»
[شرح] در اين خطبه راجع به چند مسأله بحث شده است.
(42250- 42231)
1- مسأله اول: فمن الايمان ... اجل معلوم،
در اين عبارت امام (ع) ايمان را به دو بخش تقسيم فرمود. زيرا معناى
ايمان عبارت است از تصديق به وجود حق تعالى و صفات كمال و جلال وى و نيز اعتراف به
صداقت پيامبر (ص) و آنچه از طرف خداوند آورده است، حال اگر اين گونه عقايد، آن
چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه وجودى انسان شود، ايمان مستقر و ثابت خواهد بود،
ولى