برآمدگى گردنش همچون ابريق، و از گلوگاه تا
روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده
باشد، و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى، رنگ سبز پر
طراوتى به آن آميخته شده است، و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار
سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مىدرخشد، و كمتر رنگى
است كه طاوس را از آن بهرهاى نباشد، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش
حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد، او مانند گلهاى پراكندهاى است كه
بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است.
طاوس گاهى از پرهاى خود جدا مىشود، و از جامه خود بيرون مىآيد،
پرهاى آن پياپى ريخته مىشود ولى پس از آن پى در پى مىرويند، و همچون برگ
درختانند كه از بيخ فرو مىريزند و دوباره پشت سر هم مىرويند، تا اين كه طاوس به
شكل نخستين خود باز مىگردد، رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمىكند، و
رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمىگيرد، و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى، گاهى
به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده
مىشود.
بنا بر اين چگونه مىتواند ژرفاى انديشهها، و ذوق و درك خردها، به
راز آفرينش اين مخلوق دست يابد، و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم در
آورند، و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن، انديشهها را از درك چگونگى خود زبون، و
زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است.
پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريدهاى كه در پيش ديده
آنها جلوهگر است حيران گردانيده، با اين كه آن را محدود، مخلوق، مركّب و رنگين
مىبينند، و زبانها را از بيان فشردهاى از حال آن ناتوان، و از اداى وصف آن
درمانده ساخته است.
پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّههاى ريز، دست