(يقق): سپيدى خالص (همجة): مگسهاى ريز كه
مانند پشّهاند.
(تترى): پياپى
[ترجمه]
«خداوند آفريدگانى شگفتانگيز از جاندار و بىجان و آرام و جنبان
پديد آورده، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است، آن
چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او
نهاده، و آواى نشانههاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است، مرغان را به
اشكال گوناگون بيافريد، برخى را در شكافهاى زمين، و گروهى را در زمينهاى پهناور، و
دستهاى را بر ستيغ كوهها جاى داده است، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و
شكلهاى متفاوتند، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند، و در امواج هواى باز
و فضاى پهناور پر و بال مىزنند، آنها را با اشكال شگرف و نمايان، از نيستى به
هستى در آورد، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد، و برخى
از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند
بازداشت، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز در آيند، و آنها را
با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد،
برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست، و دستهاى
را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است.
و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاوس است كه آن را به بهترين نحو
موزون و متناسب بيافريده، و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و
تنظيم كرده است، با بالى كه ريشههاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را
طولانى قرار داده است، هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مىدارد، دم تا شدهاش را
مىگشايد، و آن را بالا برده، سايبان خود مىگرداند، در اين موقع دمش به بادبان
كشتى شهر دارين [1] مىماند كه ناخدايش هر
[1] دارين از شهرهاى قديمى در كنار قطيف و بحرين بوده است. (مترجم)