(نعقت): فرياد زد (عبالة): ستبرى بدن (اخاديد): شكافها و درّههاى
زمين (نسق): نظم (زيفان): با كبر و ناز خراميدن (ملاقح): آلات پيوند و اعضاى
تناسلى (قلع الدّاري): بادبان منسوب به دارين، و آن جزيرهاى است در سواحل قطيف از
شهرهاى بحرين كه گفته مىشود عطريّات از هند به آن جا آورده مىشده و اكنون ويران
است و در آن آبادى و سكنهاى نيست، و داراى آثار باستانى است.
(عنجه): آن را كج كرد (يختال): دچار خودپسندى مىشود.
(ضفّتى جفونه): دو سوى پلكهايش (داراته): خطهاى دايره مانند نى
پرهايش (فلذ): جمع فلذة، تكّه يا قطعه (عصب): جامههايى است كه در يمن بافته
مىشود (نطّقت باللّجين): به نقره آراسته و به او بسته شده است (معول): ناله كننده
(نجمت): پديدار شد.
(قنزعة): كاكل سر (تلّفع): لباس پوشيدن (يأتلق): مىدرخشد (أدمجه):
استوار گردانيد آن را (ذرّه): مورچه (مداري): جمع مدرى، چوبى است كه مانند انگشتان
دست شاخههاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مىكردند.
(جنىّ): بر وزن فعيل به معناى مفعول، چيده شده (حمش): باريكى
(الدّيكة الخلاسيّة): خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده
باشد.
(صيصية): ناخن پشت پاى خروس (أرّ): عمل زناشويى (نوتيّ): ناخداى كشتى
(فجاج): جمع فجّ، راه ميان دو كوه (إغتلام): شهوت شديد (منبجس): منفجر (عقبان):
طلا (زبرجد): گفته شده همان زمرّد است و نيز به لعل بدخشان اطلاق مىشود.
(مضاهات): مشابهت (وشاح): پارچهاى است كه از چرم بافته و به جواهر
آراسته مىشود و زنان بردوش مىاندازند و تا پهلوهاى خود را بدان مىپوشانند.
(ظنبوب): طرف ساق پا (وسمة): با كسر سين يا سكون آن نام درختى كه آن
را عظلم گويند و از آن براى رنگ استفاده مىشود.