شاخههاى آنهاييم در گذشتند، شاخهها را پس
از درگذشت ريشهها چه دوام و بقايى است؟»
[شرح]
(28901- 28875) اين خطبه مشتمل بر نكوهش دنياست، و ضمن ذكر معايبش،
آن را تقبيح مىكند، تا دلبستگى و شيفتگى به آن كاهش يابد و ميل و رغبت مردم به
امور باقى و پايدار و آنچه پس از اين دنياست منصرف و متوجّه گردد، واژه غرض را
براى مردم استعاره آورده است، زيرا آنها هدف تيرهاى مرگ به وسيله امراض و عوارض
هستند، همچنان كه نشانه، هدف تيرهايى است كه به سوى آن رها مىشود، نسبت تيراندازى
به مرگ بر سبيل مجاز است، زيرا آن كه انسان را هدف تير بيمارى قرار مىدهد كسى است
كه بيمارى را در او به وجود آورده است، بنا بر اين مجازى كه در اين جا به كار رفته
هم در مفرد واژه منايا و هم در جمله تنتضل فيه المنايا مىباشد، سپس با ذكر جرعه و
أكله اشاره به لذائذ دنيا مىكند و واژههاى شرق و غصص كنايه از اين است كه در همه
چيز دنيا، شايبه كدورتهايى متناسب با آن بطور طبيعى وجود دارد، مانند بيماريها و
ديگر چيزهايى كه مايه تيرگى صفاى زندگى آدمى و ترس و بيم اوست.
(28976- 28902)
فرموده است: لا تنالون نعمة إلّا بفراق اخرى.
در اين عبارت نكته لطيفى است و آن اين كه هر كدام از نعمتهاى گوناگون
دنيا زمانى رو مىآورد و انسان مىتواند از آن بهرهمند و كامياب گردد كه نعمتى
همانند آن را از دست داده باشد، و مثل لقمه را دارد كه احساس لذّت لقمه تازه منوط به
از ميان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است، همچنين است لذّت حاصل از ملبوس و مركوب
شخصى و ديگر چيزهايى كه در دنيا نعمت به شمار مىآيد و انسان از آن احساس لذّت
مىكند كه هر يك از آنها هنگامى حاصل مىشود كه انسان همانند آن را پيش از اين از
كف داده باشد، علاوه بر اين انسان نمىتواند در يك زمان از لذّتهاى متعدّد
بهرهمند باشد، بلكه اجتماع و احساس دو