ذكر فرموده كه اشاره است به شدّت بديها و
سختيهايى كه در آن روزها ديده مىشود به مانند كسى كه ترشرويى بسيار از خود نشان
دهد. همچنين واژه كدوح استعاره است بر مصيبتهايى كه در آن روزگار روى مىدهد و
مانند شب، تيره و تار است واژه زرع استعاره است براى كارهاى او، و لفظ أيناع
(رسيدن ميوه) كنايه است بر زمانى كه سركشى و طغيان او به نهايت برسد، و واژه شقاشق
و بروق استعاره است بر حركات هولناك و سخنان دهشتناك او، همانند ابرى كه با رعد و
برق همراه باشد.
(19671- 19649)
فرموده است: عقدت رايات الفتن المعضلة.
يعنى: اين فتنه، هنگامى كه پديد آيد، فتنهها و آشوبها و بىنظمى
بسيارى را به دنبال خود خواهد آورد، پديد آمدن اين فتنهها را به رو آوردن شب تار
تشبيه فرموده است، وجه مشابهت اين دو اين است كه همان گونه كه در شب تاريك
نمىتوان راه به جايى برد، در اين فتنه و آشوب نيز نمىتوان به حقّ راه يافت،
همچنين آن را به درياى متلاطم تشبيه فرموده است. و اين به سبب بزرگى فتنه، و درهم
ريختگى طبقات مردم است كه گروهى گروه ديگر را واژگون و نابود مىسازند، به همان
گونه كه امواج دريا بر يكديگر فرود مىآيند و بر چهره هم سيلى مىزنند. سپس اشاره
فرموده است به آشوبها و مصيبتهايى كه پس از اين كوفه را فرا مىگيرد، چنان كه
مطابق نوشته تاريخ نويسان حوادث بسيار و فتنههاى زيادى در آن روى داد كه از جمله
آنها فتنه حجّاج و مختار بن ابى عبيده و جز اينهاست، و نيز دو واژه عاصف و قاصف را
كه به بادهاى سخت گفته مىشود استعاره فرموده است و اين به مناسبت وزيدن تندباد
حوادث بر مردم اين شهر است.
(19683- 19672)
فرموده است: و عن قليل تلتفّ القرون بالقرون ... تا آخر.
يعنى: بزودى نسلها و امّتها به يكديگر ملحق مىشوند، و مراد از
التفاف برخى به برخى ديگر اجتماع آنها در اندرون زمين است، و واژههاى حصد (درو
كردن) و حطم (پايمال كردن) را براى حالت مردم استعاره فرموده است چون حالت