رفته باشد، بدين سان بيان كردن سخن، به دو
احتمال و به طريق زير ممكن است:
احتمال اول اين كه، ضمير هر چند در كلام حضرت مرجع و محل بازگشتى
ندارد، ولى دلتنگى كه پيش از اين جريان از مردم كوفه داشتهاند، و بارها در حركت
بخشيدن به آنان چارهانديشى كرده، و كوفه چنان در انديشه آن جناب حضور داشته، كه
گويا در سخن آمده و مرجع ضمير قرار گرفته است. بنا بر اين «فعل» «اقبضها» خبر دوّم
براى مبتداى محذوف است كه در محتواى كلام مفروض است، با اين بيان اصل كلام چنين
است: «انا اقبضها» احتمال دوّمى كه در آوردن ضمير «هى» در آغاز سخن مىتوان داد،
اين است كه: «هى» ضمير شأن و داستان باشد. در اين صورت، جمله را چنين معنا
مىكنيم:
داستان از اين قرار است، كه جز كوفه، در دست ما باقى نمانده با در
نظر گرفتن احتمال دوّم فعل «اقبضها» خبر براى كوفه است، و نه براى ضمير نهفته
«انا». عبارت با توجّه به اين دو احتمال شبيه كلام حق متعال در آيه شريفه: كَلَّا إِنَّها لَظى. نَزَّاعَةً لِلشَّوى[1] است، كه ضمير «انّها» به مرجع ذهنى بر
مىگردد، و به معناى قصد و شأن و داستان است.
از اين كلام حضرت با اين سبك خاص، استفاده مىشود، كه از بلاد تحت
فرماندهى وى كه بتوان در جنگ به آنها اعتماد و با دشمن مقابله كرد، فقط كوفه باقى
مانده است، و سرزمينهاى ديگر يا از تحت تصرف خارج شده، و يا حد اقل قابل اعتماد
نبودهاند.
اين بيان، در زمينه تحقير و ناچيز شمردن، بهره آن حضرت، از امور
دنيا، و اين كه براى آن جناب، از متصرّفات با وجودى كه حق با او بوده، به نسبت
سرزمين تحت تصرف معاويه با اين كه باطل بودهاند چيزى باقى نمانده ايراد گرديده
است.
[1] سوره معارج (70) آيه (15): هرگز نجات نيابد كه آتش دوزخ بر او
شعلهور است تا سر و صورت و اندامش پاك بسوزد.