حباب بن منذر در جواب عمر گفت: به خدا سوگند
ما انصار در امر خلافت از شما سزاوارتريم چه آنها كه ديانت اسلام را نداشتند با
شمشير ما دين را پذيرفتند. و اگر شما مهاجران اين حقيقت را نپذيريد از ديار خود
آوارهتان خواهيم كرد. ما همواره تكيهگاه شما بوده به منزله درختان خرماى پر ثمرى
بودهايم، و اگر بخواهيد چنين رفتار كنيد خرما به شما نخواهد رسيد. و هر كس آنچه
كه گفتم قبول نكند، با همين شمشيرم أدبش مىكنم.
امّا اختلاف ميان انصار كفّه را به نفع مهاجران سنگين كرد. يكى از
بزرگان قبيله خزرج به نام بشر بن سعد خزرجى كه نسبت به سعد بن عباده، كانديد
خلافت، حسد مىورزيد و مايل نبود كه وى به خلافت رسد، گفت: ما از جهاد و اسلاممان
جز رضايت پروردگار را در نظر نداشته و مقصد ما امور دنيايى نبوده است. پيامبر (ص)
مردى از قريش بود قوم وى در ميراث بردن خلافت از او سزاوارترند. اى گروه انصار از
خدا بترسيد و با قريش نزاع نكنيد.
پس از اين سخنان «بشر» ابو بكر به پاخاست و گفت: با هر يك از اين دو
نفر (ابو عبيده و عمر) كه مايليد بيعت كنيد. ابو عبيده و عمر خطاب به ابو بكر
اظهار داشتند: خلافت را جز تو كسى قبول نخواهد كرد و تو از همه به اين امر
لايقترى، دستت را براى بيعت با مردم جلو بياور. ابو بكر دستش را به عنوان رضايت بر
اين امر گشوده جلو آورد. ابو عبيده و عمر با او بيعت كردند. سپس بشر بن سعد از
قبيله خزرج و تمام قبيله اوس با ابو بكر بيعت كردند. قضيّه انتخابات فيصله يافت.
سعد بن عباده كه با حالت بيمارى در سقيفه حضور يافته بود به خانهاش بازگردانده
شد. به روايتى تا هنگام وفاتش، كه در سرزمين حوران در مسير شام اتفاق افتاد [1] از بيعت با ابو بكر خوددارى كرد.
[1] بنا به نقل بعضى از مورّخان سعد بن عبادة در مسير شام ترور شد.
بعدها شايع كردند كه جن او را ترور كرده است، شعرى هم بدين مضمون سروده شده است.-
م.