وسيله لفظى كه دالّ
بر معناى حقيقى است چيزى را بيان كنيم علم به تمام مقصود حاصل شده است و بنا بر
اين لذّت شديدى حاصل نمىشود، ولى هر گاه معناى لفظى را از معناى لوازم خارجى لفظ
جويا شويم معناى حقيقى لفظ به دست مىآيد ولى نه بطور كامل و آن حالت جستجوگر كه
حاكى از دغدغه خاطر است حاصل مىشود. مثلا هر گاه بگويى: «انسانى را ديدم كه شبيه
شير است در شجاعت» تمام معناى مقصود را با تمام الفاظ قراردادى بيان كردهاى و
لذّتى را كه از عبارت:
«شيرى را
ديدم كه در دست او شمشير است» پديد مىآيد، از سخن اوّل به دست نمىآيد، زيرا در
مثل دوّم ابتدا ذهن از لفظ اسد معناى شير و لوازم آن را كه شجاعت است مىفهمد، سپس
از قرينه شمشير ذهن انسان به وجه شبه كه شجاعت است به انسان منتقل مىشود و اين
همان تشويش خاطر و لذّت نفسانى است.
بحث هفتم-
در مورد جدايى حقيقت از مجاز
حقيقت از
مجاز يا به وسيله تصريح مشخّص مىشود يا به وسيله استدلال مشخص شدن حقيقت از مجاز
به وسيله تصريح داراى اقسامى است:
1- اين كه
واضع، لفظى را براى معناى حقيقت و لفظى را براى مجاز تعيين كرده باشد.
2- يكى از دو
معناى حقيقت يا مجاز را معيّن كند [ديگرى به قرينه معين مىشود].
3- به وسيله
ويژگيهاى حقيقت و مجاز، آنها را مشخص مىسازد.
در صورتى كه
حقيقت و مجاز به وسيله استدلال معين شود دو وجه دارد:
1- معنايى از
لفظ به ذهن شنونده اهل لغت متبادر شود و حكم كند كه در آن حقيقت وجود دارد، زيرا
اگر فهم اضطرارى آن معنى از لفظ، در قرارداد واضعان لفظ نبود آن معنى به دست
نمىآمد.
2- هر گاه
اهل لغت بخواهند معنايى را به غير خودشان منتقل كنند، با