شد و او خلافت را در
جمعى قرار داد كه به گمان او من هم يكى از آنها بودم، پناه بر خدا از آن شورا!! آن
قدر در باره همرديفى من با اوّلى در دل مردم شك ايجاد كردند كه در نتيجه من را با
اعضاى شورا قرين و برابر دانستند!!. آنها مرا در مسأله خلافت بىاختيار كرده
بودند، ناگزير در جلسات شورا براى حفظ وحدت مسلمين شركت كردم. پس مردى (سعد وقّاص)
به دليل حسد از جاده حق منحرف و از رأى دادن به من سرباز زد و فرد ديگرى (عبد
الرحمن بن عوف) به دليل خويشاوندى با عثمان از رأى دادن به من خوددارى كرد و دو
نفر ديگر كه از ذكر نامشان ناخشنودم (بخاطر هدفهاى ديگرى) از من كناره گرفتند،
نتيجه آن شد كه خليفه سوّم برگزيده شد در حالى كه از غرور دستهاى خود را بلند كرده
بود و به مقاصد پست حيوانى خود رسيده بود. پس از آن اقوام او اطراف او را گرفتند و
چنان كه شتر گياهان بهارى را مىخورد اموال خدا را خوردند تا آن كه زمانش به پايان
رسيد و نتايج عملش گريبانش را گرفت و شكم بارگى او وى را با صورت به زمين زد. به
من توجه نكردند مگر وقتى كه مردم بمانند موى گردن كفتار پشت سر هم و انبوه به من
رو آوردند و هر طرف مرا در ميان گرفتند چنان كه فرزندانم حسن و حسين، زير دست و پا
رفتند و دو پهلويم از فشار جمعيت صدمه ديد. مردم مانند گله گوسفند در اطراف جمع
شدند.
وقتى كه
خلافت را پذيرفتم گروهى پيمان شكنى كردند (ناكثين)، گروهى از ديانت خارج شدند
(مارقين) گروهى ديگر راه ظلم را در پيش گرفتند (قاسطين)، گويا اينان سخن خداوند را
نشنيده بودند كه مىفرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها
لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقِينَ[1].
بلى، به خدا
سوگند اينان كلام خدا را شنيده و دانستهاند ولى زينتهاى دنيا چشم آنها را خيره
كرده و به آنها علاقهمند ساخته است. آگاه باشيد! سوگند به كسى كه دانه را
مىشكافند و روح را آفريد، اگر نبود حضور حاضران، و اقامه
[1]
سوره قصص (28): آيه (83): دنياى آخرت را براى كسانى قرار دادهايم كه قصد برترى
جويى در زمين را ندارند و فساد نمىكنند و سرانجام نيك براى پرهيزكاران است.