پيراهن خلافت را بر
تن كرد با اين كه مىدانست مقام من نسبت به خلافت به منزله استوانه سنگ آسياست،
علوم و معارف الهى از ناحيه من سرازير مىشود و هيچ پرواز كنندهاى به اوج كمالات
من نمىرسد، با اين حال چون از خلافت منع شدم جامهاى غير از آن پوشيدم و از آن
اعراض كردم. مىانديشيدم كه با دست بريده حمله كنم يا بر ظلمت شديدى كه پيران را
فرسوده، كوچك سالان را پير مىكند و در اين حالت مؤمن رنج مىبرد تا خدا را ملاقات
كند صبر كنم، ديدم صبر كردن بر اين ستم اولىتر است. بنا بر اين صبر كردم در حالى
كه گويا در چشمم خار و در گلويم استخوان بود. ميراث خود را تاراج رفته مىديدم تا
اوّلى در گذشت و خلافت را پس از خود به فلانى (پسر خطّاب) سپرد.
عجيب است با
وجود اين كه اوّلى مرتّباً در زمان حياتش مىخواست خلافت را به نفع من واگذارد به
هنگام مرگ آن را به ديگرى واگذار كرد، اين دو تن هر كدام پستانى از خلافت را بشدّت
چسبيده بودند. (ابو بكر) خلافت را در اختيار مرد خشنى گذاشت كه خشونتش موجب آزار و
جراحت مردم مىشد و برخوردش خشن بود، لغزشش در امور دينى بسيار و عذر خطاهايش
فراوان بود، همنشين آن مانند كسى بود كه بر شترى سركش سوار باشد كه اگر مهار آن را
سخت بكشد بينيش از هم بدرد و اگر رهايش كند او را به هلاكت رساند. به خدا قسم مردم
در زمان او به گمراهى و سركشى، و رنگ عوض كردن و انحراف دچار شدند. من در طول اين
مدت با غم و اندوه سختى صبر كردم تا زمان خلافت (دوّمى) نيز سپرى
[1]
چقدر اختلاف دارد امروز من كه بر كوهان شتر سوار و به رنج سفر گرفتارم با آن روزى
كه نديم حيّان بردار جابر بودم.
ابن اعشى
نديم حيّان برادر جابر و حيّان نماينده انوشيروان در قبيله خود بوده است و به
دليلى از نزد حيّان رانده شده و به سختى گرفتار شده است. اين شعر اشاره به اين دو
حالت است و امام (ع) روزگار خود را در زمان پيامبر با زمان ايراد خطبه مقايسه كرده
و به اين شعر تمثل جسته است- م.