عاجزند، پروردگارى كه
صاحبان همّت بلند به حقيقت او نمىرسند و افراد ژرفنگر به كنه ذاتش پى نمىبرند،
خداوندى كه صفاتش به حد و اندازه درنمىآيند و صفتى زايد بر ذات ندارد وقت و زمان
بر وجودش احاطه ندارد و در زمان نمىگنجد و به قدرت كامله خود مردم را آفريده و به
رحمت و عطوفت خود بادها را پراكنده است و زمين را با صخرههاى سخت و كوههاى محكم
ميخكوب كرده است.
اساس دين
شناخت خداست، و نهايت شناخت، تصديق اوست و كمال تصديق وى يگانه دانستن او، و نهايت
يگانه دانستن او خالص شدن براى اوست و نهايت خالص شدن براى او نفى صفات از ذات او
مىباشد، زيرا هر صفتى گواهى مىدهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مىدهد
كه سواى صفت است، پس هر كس خداوند سبحان را به صفتى (زايد بر ذات) توصيف كند او را
مقرون به چيزى دانسته است، و هر كه خدا را مقرون به چيزى بداند او را دو تا دانسته
و كسى كه خداوند را دوگانه بداند ذات حق را تجزيه كرده است و آن كه ذات خدا را
تجزيه كند در باره خدا به نادانى افتاده است و آن كه در باره خدا نادان باشد خدا
را قابل اشاره مىداند و كسى كه خدا را قابل اشاره بداند وى را محدود دانسته و آن
كه خدا را محدود بداند او را قابل شمارش دانسته است.
كسى كه بگويد
خدا كجاست؟ او را ضميمه چيزى دانسته و كسى كه بگويد خدا بر چه چيزى قرار دارد؟
جاهايى را از خدا خالى دانسته است.
خدا هست، ولى
نه اين كه تازه به وجود آمده باشد، خدا وجود دارد ولى نه اين كه از عدم به وجود
آمده باشد، خدا با هر چيزى هست ولى نه به معناى نزديك بودن با آن، و غير از هر
چيزى است نه به اين معنا كه با آن فاصله گرفته باشد، كارها را انجام مىدهد ولى نه
با ابزار و حركات، بيناست قبل از آنكه چيزى براى ديدن وجود داشته باشد او يگانهاى
است كه وجود همدم باعث آرامش او نمىشود و نبودن همدم وى را به وحشت نمىاندازد».
[شرح]
مىگويم
(شارح) بدان كه اين خطبه مباحث عظيم و نكات مهمّى را با