فقال 7: أنتم قلتم: اجعل لنا إلها كما لهم آلهة، و لما يجفّ ماؤكم.
الترجمة
يكى از
يهوديها بحضرتش عرض كرد: پيغمبر خود را بخاك نسپرديد تا در باره او اختلاف كرديد؟
در پاسخ فرمود: ما در باره او اختلاف نداريم در آنچه وصيت كرده اختلاف داريم ولي
شما هنوز آب دريا از پايتان نخشكيده بود كه در باره خدا بشك افتاديد و به پيغمبر
خود كه زنده و برازنده بود گفتيد «يك معبود براى ما مقرّر دار بمانند معبودى كه
اين بت پرستان دارند و بپاسخ شما گفت: راستى كه شماها مردم نادانى هستيد».
يك يهودي گفت از راه عناد
با علي آن سرور و مير عباد
دفن ناكرده پيمبر در خلاف
او فتاديد اندر ان فخر مناف
گفت اندر وى خلاف از ما مجو
بر سر ميراث او شد گفتگو
ليك خودتان چون ز دريا بر شديد
تا هنوز از آب درياتر بديد
از نبيّ خود طلب كرديد بت
از خدا برگشته و رو سوى بت
گفت موسى راستى اى قوم من
جمله نادانيد و اهل ريب و فن
السابعة
بعد ثلاثمائة من حكمه 7
(307) و
قيل له 7: بأيّ شيء غلبت الأقران؟ فقال 7:
ما لقيت
رجلا [أحدا] إلّا أعانني على نفسه. قال الرّضيّ رحمه اللَّه: يؤمى بذلك إلى تمكّن
هيبته في القلوب.
اللغة
(القرن) ج:
أقران: كفؤك، من يقاومك، نظيرك في الشجاعة أو العلم أو غيرها- المنجد-.