فصل دوّيم از
آن خطبه است سيد رضي گفته: پس جواب داد آن حضرت را مردى از أصحاب او بسخن درازى كه
در آن بسيار ستايش مىكرد او را و ذكر مىنمود در آن شنيدن و اطاعت كردن خود را
بان بزرگوار پس فرمود آن حضرت كه:
بتحقيق از حق
كسى كه بزرگ است جلال و عظمت خدا در نفس او و أجلّ است مرتبه او در قلب او اينست
كه كوچك و حقير باشد در نزد او بجهت بزرگى آن جلال و عظمت هر چيزى كه غير خداى
تعالى است، و بتحقيق سزاوارتر كسى كه باشد بر اين حال كسى است كه بزرگ شده نعمت
خدا بر او و لطيف شده احسان و انعام او بسوى او از جهت اين كه بزرگ نمىگردد نعمت
خدا بر احدى مگر اين كه زايد گردد بزرگ بودن حقّ خدا بر او.
و بدرستى كه
از سخيف و خفيفترين حالات پادشاهان در نزد مردمان صالح سالم العقل اين است كه گمان
برده شود بايشان دوست داشتن افتخار بر مردمان را و حمل شود بناء امر ايشان بتكبّر
بخلقان.
و بتحقيق كه
ناخوش داشتم اين را كه جولان كند در ظنّ شما اين كه من دوست دارم زيادت تعريف و
استماع ستايش را، و نيستم من بحمد اللّه همچنين و اگر بودم كه دوست مىداشتم اين
كه گفته شود مدح و ثنا در باره من البتّه ترك مىكردم آنرا از جهت پستى و تواضع از
براى خدا و فروتنى از اخذ كردن چيزى كه خدا سزاوارتر است بان از عظمت و كبريا، و
بسا هست كه شيرين مىدانند مردمان مدح و ثنا را بعد از زحمت بلا، پس ستايش نكنيد
بر من باثناء جميل بسبب خارج كردن من نفس خودم را بسوى خدا و بسوى شما از بقيّه
حقوقى كه فارغ نگشتهام از أداء آنها، و از واجباتى كه لابد و ناچارم از إمضا و
إجراء آنها.
پس تكلّم
نكنيد با من بسخنانى كه تكلّم كرده شود با آن ستمكاران و جبّاران،