هر خرى چون هست ملك ديگرى‌* * * پس نباشد حضرت رب را خرى‌

او ندانسته كه كُل از حق بُوَد* * * جمله را حق، مالك مطلق بود

هر كه را ملكى است از ايتاى اوست‌* * * هر كه را مالى است از اعطاى اوست‌

نزع و ايتايش به وفق حكمت است‌* * * هر يكى گاهى غضب، گه رحمت است‌

منع و اعطا جمله بر حكمت نهاد* * * هر كسى را آنچه مى‌شايست داد

عقل عابد را چو اين عرفان نبود* * * با ملك كرد آن چنان گفت و شنود

هست در عقل تو نيز اين اختلال‌* * * نفى خر كرد او ز حق، تو نفى مال‌

گر تو اين اموال دانى ملك رب‌* * * بهر چه در غصب و نَهْبى روز و شب‌

داده حق مالى به زيد و عَمر و بكر* * * تو ستانى گه به قهر و گه به مكر

گر بود در عقد قلبت آنكه نيست‌* * * مال جز ملك خدا پس بخل چيست‌

آنچه دارى، مال حق دانى اگر* * * پس بچشم عاريت در وى نگر

زان به هر وجهى كه خواهى نفع گير* * * داده بهر انتفاع آن را مُعير

ليك نه وجهى كه مالك نهى كرد* * * تا شوى از خجلت آن روى زرد

گر نكردى اين لوازم را ادا* * * دعوى ملزوم كردن دان خطا

قوله: (إذا بَلَغَكُم عن رجلٍ حُسْنُ حالٍ فَانظُروا إلى‌ [1] حُسنِ عَقلِه، فإنّما يُجازى بحُسنِ عَقلِه‌ [2]).

حسن الحال مثل كثرة الصلاة والصوم، وحسن الخُلق والسخاء والمروّة، ورفض الدنيا والقناعة بما يكفي، وكلّ هذا قد يكون الداعي إليه والحامل عليه اليقينَ باللَّه وبما جاء به الرسول 6 كما في اولي الألباب وأرباب العقول الكاملة، وقد يكون الإذعانَ التقليدي، كما في عوامّ الفرقة المحقّة ومستضعفي الفرق الباطلة، وقد يكون الرياءَ والسمعة؛ فلا يحكم بمجرّد حسن الحال على الحسن الواقعي، بل يختبر عقله.

روى الشيخ الطبرسي في الاحتجاج عن الإمام أبي الحسن عليّ بن موسى الرضا 7‌

[1]. في الكافي المطبوع: «في».

[2]. في الكافي المطبوع: «بعقله» بدل «بحسن عقله».