[1] اشاره است به داستاني كه در بحارالانوار، ج 22، ص 154، حديث 10 در باب عدد اولاد پيامبر6 از خصال چنين نقل شده است : از جمله چيزهايي كه حضرت امير(ع) با اهل شورا (مخالفين امامت آن حضرت) احتجاج نمود اين است كه حضرت آنان را قسم داد و پرسيد: "آيا مي‌دانيد كه عايشه به پيامبر6 گفت : ابراهيم فرزند تو نيست بلكه فرزند فلان مرد قبطي است ؟ و پيامبر6 به من دستور داد تا آن مرد را بكشم، از ايشان پرسيدم در اين مأموريت همچون ميخ داغي باشم يا تحقيق مي‌توانم بكنم ؟ پيامبر6 جواب داد: نه، تحقيق كن . پس رفتم به تعقيب آن مرد قبطي و چون مرا ديد و فهميد قصد جانش را كرده ام از روي ديواري بر درخت خرمايي پريد و بالا رفت و من به دنبال او از درخت بالا مي‌رفتم، ناگهان پيراهن خود را بالا زد و من او را بدون آلت مردانگي ديدم، فورا آنچه را مشاهده كردم به پيامبر6 اطلاع دادم و پيامبر6 از اينكه خداوند شري را از او دفع كرد خدا را شكر نمود". اهل شورا گفتند: نه ما چنين چيزي را نمي دانيم، سپس حضرت فرمود: "خدايا تو شاهد باش".
[2] بحارالانوار، ج 52، ص 314، ح 9 .