لالهها آخر چرا افسردهاند
قمريان سر در گريبان بردهاند
از چه گلشن گشته چون بيت الحزن
نوحه مىخوانند مرغان چمن
عقل كُل از ملك هستى رخت بست
يا عدالت در محيط خون نشست
زهره حق كرده از عالَم سفر
يا كه صبر كبريا آمد بسر
غيرت و آزادگى در خون نشست
يا دل خورشيد عشق حق شكست
از تَف غم پيكرم چون عود شد
سوختمَسر تا بپايم دود شد
ميزند سر دودِ دل از ناى من
واى من، اى وامى من، اى واى من
غم ز چشمم جوهر ماتم گرفت
نوحهخوان آتشين دم، دم گرفت