عمرى طواف شمع رخ دوست مىنمود
بس عاشقانه زيست و پروانهوار رفت
اى ديده گريه سر كن و اى فغان برآر
ميخانه سوخت ز آتش هجران، نگار رفت
سردار و سرورى كه دلم را اميد بود
پرواز كرد و از دل و جانم قرار رفت
گفتم به جان خسته من رحم كن مرو
گفتا كه عمر من سر اين انتظار رفت
او چشمهسار عشق خدا بود در زمين
گُل ناله بركشيد كه چشمهسار رفت
داغ فراغ روح خدا باز تازه شد
با آن ستارهاى كه از اين شام تار رفت
من داغدار رحلت گلپايگانيم
آن آيت خدا كه از اين لالهزار رفت
«مونس» بنال در غم آن آيتى كه حق
او را بخواند و او ز چمن هزار رفت