رخ بر فروخت لاله و زنبق ز داغ سوخت
با عندليب نوحهسرا باغبان گريست
اى دلفروز اختر تابان؛ ز رفتنت
چشم سپيده از افق بيكران گريست
تا زد شرر به خرمن عمرت خزان، ز درد
در هر بهار گلكده با چشم جان گريست
توفان درد بحر زمان را فرا گرفت
عالم به موج حادثهها بىامان گريست
اى قائد بزرگ زمان، اى عمود دين
در ماتم تو ديده پير و جوان گريست
در مرگ جانگداز تو دلها به غم نشست
دردا كه زين مصيبت عظما زمان گريست
دست اجل چه زود ترا از جهان گرفت
«گلپايگانى» آن كه ز داغش جهان گريست
مرغ خيال من همه در حسرت بهار
حيران و بىقرار به هر لامكان گريست