از اين خاكدان تن به معراج برد
به خاك سيه گوهر تن سپرد
فروزنده در خاطر شيخ و شاب
بر اين پهنه تابنده چون آفتاب
فروغ دل و ديدهى مصطفى (عليه السّلام)
گل فاطمه (عليها السّلام)، گلبن مرتضى (عليه السّلام)
گلستان دين را تناور درخت
كه در سايهى او كشيديم رخت
سپهر ولايت از او تابناك
طراوت گرفت از رخش جان خاك
همان مرد تقوى همان مرد دين
كه مىتافت خورشيدش از آستين
همان مرد دانش كه در زندگى
به آيين حق داشت تابندگى
به گلزار جانش خزان پا نهاد
چو نخل تناور ز پا اوفتاد