(2)
قصه هجران
شبى كه ماه نيامد، ستاره سخت گريست
اذان چو گفت مؤذّن مناره سخت گريست
شبى كه دستِ قضا گل ز گلسِتان مىچيد
هر آنكه كرد عُروجش نظاره، سخت گريست
خزانِ باغِ صفا را دوباره بلبل ديد
نبود زخم دلش را چو چاره سخت گريست