يادش به خير آن لحظههاى با تو بودن
از سينه زنگ غصّه و غم را زُدودن
گل بوسهاى از طلعت ماهت نچيديم
دستت نبوسيديم و رخسارت نديديم
اى «محسن صافى» بسوز از داغ هجران
ديگر نمىبينى رُخ آن ماه تابان