نگين خاتم آن سلطان سرمد
نهاد اندر دهان شبه احمد
چو آن سرچشمه جود الهى
مكيد آن خاتم ختمى پناهى
توانائى شدش بر تن دوباره
سوى ميدان كين افكند باره
چو آن سرچشمه عشقش بجوشيد
به رزم دشمنان مردانه كوشيد
(1)
شه خاتم نشان، مير حجازى
چو حيدر تاخت بر كفّار تازى
گروه ديگرى فرمود نابود
تو گفتى لا فتى در شأن او بود
بناگه منقذ آن غدّار خونخوار
سمند[1] افكند سوى شاه بىيار
شد از شمشير آن مردود و گمراه
عيان شقّ القمر از فرق آن شاه
خروشان گفت كاى سبط پيمبر
سلامت بادى از دادار و داور
چو از شهباز قدرت شد و پر بال
ابر يال عقاب آورد چنگال
بهگفت اى مركب سلطان محمود
مرا مىبر، به نزد شاه ذيجود
فرس را شد از اين حالت فراست
نكرد از شهسوار خود حراست
سوى لشكر كه دشمن مىشدى تفت
ندانستم كه را برد و كجا رفت؟
همى دانم كه جسم جان جانان
مقطّع گشت چون آيات قرآن
چو رفت از دست شاه عشق دلبند
روان شد از پى گمگشته فرزند
[1] اسب تيزرو.