امان از گفتگوهاى عيانش
حذر از رمز اسرار نهانش
به هشتم روز بود از ماه قربان
كه قربان گشت، مسلم بهر جانان
موكب همايونى حسين (ع)
(1)
به آهنگ عراق آن شاه فيروز
برون شد از حجاز اندر همان روز
پسر عمّ نبى با سوگوارى
بيامد نزد شه وقت سوارى
بهگفت اى شه منم عبد اللَّه پير
مكن در پاى عقل پير، زنجير
تو ترك اين سفر ميكن خدا را
مسوزان در فراق خويش، ما را
توئى فرمانده از مه، تا به ماهى
تهى از خود مكن اورنگ شاهى
شنيدم از رسول آن شاه رحمت
كه گردى كشته از شمشير امّت
بدو سربسته گفت آن اشرف ناس
مكن منعم ز رفتن يا ابن عبّاس!
منم مأمور و مأمور است معذور
ره نزديك را، بر من مكن دور
حريم كعبه جاى عشق بازى
نباشد اى رفيقان حجازى
يكى پهناورى باشد در اين كار
كه قربانگاه را باشد سزاوار
شه يثرب، برون آمد ز بطحاء
سوى دشت بلا شد راهپيما
تنى چند از هواخواهان به آن شاه
به پيوستند اندر راه و بيراه