كه مائيم از همه مردم سزاوار
به مال خويشتن ز آن قوم خونخوار
كه در آن مال از خلخال و ياره
ز طوق و دست رنج و گوشواره
ز ملبوسات و مخصوصات ديگر
بود ميراثم از دخت پيمبر
روا نبود كه ميراث امامت
بود در نزد اين نستوده امّت
سه ديگر آنكه هستم سخت مشتاق
بديدار سر سلطان عشّاق
تو را مقصود از اين سر گشت حاصل
شدى بر آرزوى خويش واصل
چه خواهى كرد ديگر اى ستمگر
تو با اين سر، كه دورستى ز پيكر؟
سزا نبود سر سلطان بطحا
در اينجا باشد و پيكر در آنجا؟
به من بسپار آن سرّ خدا را
سر سلطان از پيكر جدا را
به شه گفت آن سيهروى سيهدل
كه خود مىبر حرم را سوى منزل
نخواهم كشتنت را اى يگانه
روان شو سوى منزلگاه و خانه
امير كاروان درد و غم باش
ز شام ايدر روان سوى حرم باش
(1)
دگر زان غارت و اموال يغما
كه افتاده بدست لشكر ما
همه آن مال و غارت را سراسر
عوض بدهم شما را من فزونتر
به فرمودش شه رنجور پژمان
كه مالت بر تو افزون و فراوان!
همان مخصوصه زهراى أزهر
كه بشمردم تو را بستان ز لشكر
هر آن چيزى كه شه را بود مقصود
از آن كفّار حربى گشت موجود