به دژخيمان بگفت آن بخت وارون
كشيد اين پير را از جمع بيرون
برون شد پير خونين دل از آنجا
همى ناليد و گفتى وا حسينا
چو شد از روز روشن وقت هنگام
رسيد آن ناسزا مجلس به اتمام
منزل دادن خاندان نبوى 6 را در خرابه كوفه
(1)
اسيران را چو شب گرديد نزديك
جهان در چشم ايشان، گشت تاريك
براى خاندان عرش مسكن
يكى مسجد خرابه شد، معيّن
چو شد ويرانه جاى گنج سرمد
على شد پاسبان كنجور احمد
به تخت خاك شاهى كرد مأوا
كه او رنگ خلافت بوديش جا
عجب ز اين شاه و از اين تختگاهش
وز اين غمديدهگان خيل و سپاهش
حريم آل احمد جمله با هم
به آه و ناله گرديدند همدم
نه روز از تابش خود سايه گاهى
نه شب از سردى مهشان پناهى
نبدشان روشنى جز شعله آه
تفو بر چرخ و بر اين مشعل ماه
برهنه پا و سر دخت پيمبر
فلك را بر سر از خورشيد معجر
سر سر رشته تدبير و تقدير
قضايش كرد بىباكانه زنجير
دلى دارم ز دست چرخ گردون
چو زخم تازه لبريز در خون
چو شد از كينهجوئى دست كوتاه
مدد جست از عبيد الله گمراه