خديو بانوان آن دم برآشفت
در آن آشفتگى با آن لعين گفت
كه كندى ريشهام، شاخم بريدى
حجابات نبوّت را دريدى
(1)
گر اين باشد شفايت اى جفا جو
شدى از قتل آل اللَّه شفا جو
غضب كرد، آن سيهروى سيهكار
خطاب آورد با آن جمع حضّار
كه اين زن، دخت خلاق بيانست
چو حيدر، در سخن شيرين زبان است
سخنگوى و سخندان و سخنسنج
سخن گويد همى بىكلفت و رنج
دوباره دختر سلطان مختار
بگفت اى پور مرجانه زناكار
زنان را با سخنسنجى، چه كار است؟
مرا اينسان سخن گفتن شعار است
(2)
شه سجّاد بامير زنازاد
بگفت اى از تو عالم پر ز بيداد
تو تا كى هتك ما خواهى نمودن؟
باين غمديدهگان هذيان سرودن
بپرسيد آن سيهروى و ستمكار
كه بود اين جوان زار بيمار؟
يك ز آن مشركان زشت منظر
بگفت اين نوجوان زار مضطرّ
نبيره سرور بدر و حنين است
خليفه حقّ، علىّ بن الحسين است
به گفت آن كافر برگشته از دين
على را كشت حق در پهنه كين
شه بيمار گفت اى كفر انجام
برادر بد مرا ديگر على نام
به روز كين به دست قوم بيدين
به خون آغشته شد در پهنه كين