نام کتاب : لهوف ت میر ابو طالبی نویسنده : سید بن طاووس جلد : 1 صفحه : 179
را بگفت و در پارهاى از سخنانش گفت: حمد مر خداى را كه حقّ
را ظاهر كرده، و امير المؤمنين و پيروانش را پيروزى داد و يارى رساند، و كذّاب
فرزند كذّاب را بكشت!!! هنوز اين سخن را به پايان نبرده بود كه عبد اللَّه بن عفيف
ازدى به پاى خاست او از زهّاد و نيكان شيعه بود، و چشم چپش را در جنگ جمل و راست
را در جنگ صفين از دست داده بود و ملازمت مسجد اعظم كوفه را برگزيده و هر روز تا
شب در آن به نماز و عبادت مىپرداخت گفت: اى پسر مرجانه، كذّاب فرزند كذاب تو و
پدر توست، و آن كه تو را حكومت داد و پدر او (يزيد و معاويه) اى دشمن خدا، فرزندان
پيامبران را مىكشيد و بر منابر مسلمانان چنين سخن مىگوييد.
راوى گويد: ابن زياد
عليه اللعنة در خشم شد و گفت: اين سخنگو كيست؟
عبد اللَّه: اى دشمن خدا
منم متكلّم، آيا ذريّه طاهرهاى كه خداوند رجس و پليدى را از آنان برده مىكشى و
گمان دارى كه بر دين اسلام مىباشى؟
وا غوثاه، فرزندان
مهاجران و انصار كجايند كه از توى سركش، لعين فرزند لعين (يزيد و معاويه) كه از
زبان محمّد رسول پروردگار چنين توصيف شدهايد انتقام گيرند.
راوى گويد: بر خشم ابن
زياد پليد افزوده شد تا آن جا كه رگهاى گردنش باد كرده و گفت: نزدم آوريدش،
جلّادان و پيشمرگان و پاسبانان از هر سوى جنبيده تا دستگيرش كنند اشراف ازد و
عموزادگانش برخاسته و او را از دست مأموران نجات داده و از باب مسجد خارج و به
خانهاش روانه كردند.
ابن زياد گفت: در پى اين
اعمى- اعماى ازد- كه خدا دلش را چون چشمش كور كرده برويد و او را نزدم آوريد.
نيرو به جانب او روانه شدند،
و اين خبر به قبيله ازد رسيد، آنان با همكارى قبائل يمن اجتماع كردند تا عبد
اللَّه را حفظ كنند.
اين خبر به ابن زياد
رسيد، او هم قبائل مضر را به اتفاق محمّد بن اشعث جمع كرده
نام کتاب : لهوف ت میر ابو طالبی نویسنده : سید بن طاووس جلد : 1 صفحه : 179