نام کتاب : کشف الیقین ت آژیر نویسنده : علامه حلی جلد : 1 صفحه : 217
فقيه ابن مغازلى شافعى[1]-
از انس روايت كرده است كه مىگويد: روز مباهله رسيد و پيامبر 6 ميان مهاجران و
انصار برادرى برقرار كرد و على در جايى ايستاده بود كه پيامبر او را مىديد و جايش
را در نظر داشت ولى ميان او و هيچ كس برادرى برقرار نكرد و على با چشم گريان
بازگشت. پيامبر 6 جوياى او شد و فرمود: ابو الحسن چه كرد؟
گفتند: يا رسول اللَّه!
با چشم گريان بازگشت. پيامبر فرمود: اى بلال! برو و او را نزد من بياور. بلال به
سوى على (ع) رفت و اين در حالى بود كه او با چشم گريان به منزل وارد شده بود.
فاطمه گفت: چه چيز تو را گريانده است؟ خداوند چشمت را نگرياند. على گفت: اى فاطمه!
پيامبر ميان مهاجران و انصار برادرى برقرار كرد در حالى كه مرا مىديد و جايم را
زير نظر داشت با هيچ كس برادرم نساخت. فاطمه گفت: خداوند غمگينت نسازد شايد كه تو
را براى خويش ذخيره كرده است. پس بلال گفت: اى على! پيامبر 6 را پاسخ گو. على
(ع) نزد پيامبر 6 آمد و پيامبر 6 فرمود: چه چيز تو را گريانده است اى ابو
الحسن؟ على گفت: يا رسول اللَّه! ميان مهاجران و انصار برادرى برقرار كردى در حالى
كه مرا مىديدى و جايم را زير نظر داشتى و مرا با هيچ كس برادر نكردى.
پيامبر 6 فرمود: من تو
را براى خويش ذخيره كردهام. آيا اين تو را شاد نمىكند كه برادر پيامبر باشى؟ عرض
كرد: آرى يا رسول! من كجا و برادرى تو كجا؟ پس پيامبر دست على را گرفت و بر منبر
بالايش برد و فرمود: خدايا! اين از من و من از اويم. آگاه باشيد كه او براى من
همچون هارون است به موسى [جز آن كه پس از من پيامبرى نيست]، بدانيد هر كه من سرور
اويم اين على نيز سرور اوست.
على (ع) با خوشحالى
بازگشت و عمر بن خطّاب به دنبال او مىرفت و مىگفت: به به
[1] اين سخن را در مناقب ابن مغازلى نيافتيم، ولى
احقاق الحق 5/ 79 از او نقل مىكند.
نام کتاب : کشف الیقین ت آژیر نویسنده : علامه حلی جلد : 1 صفحه : 217