دنيا غمخانه است 209- چيزى مثل دنيا نديدم كه مردم را فريب دهد و همانندى مثل مرگ نيافتم كه مردم را مىترساند و به آنها اعلام خطر مىكند.
210- مثل خويشاوندان از كنار قبرش مىگذرم، اما روش من همانند كسى است كه اصلا نسبتى با صاحب قبر نداشتهام.
دنيا كه فريب مىدهد مردان را
در آخر كار مىربايد جان را
رفتند عزيزان و فراموش شدند
گويا كه نديده چشم ما ايشان را
211- به خدا سوگند به خود اعتراض مىكنم كه چرا همه ساعت به ديدار مصيبتزدگان نمىروم.
212- آنگاه كه با نقشهاى از يك مصيبت و غمزده خلاص مىشوم، روز بعد غمسازان جهان، غم ديگرى تازه مىكنند.
اى رفته به تجريد تو را آواره
دارى فرح و نشاط بىاندازه
با خلق اگر كسى تعلق دارد
پيوسته شود جراحت او تازه
گناه و مرگ 213- براى همه مردم واجب است كه از گناهان خود توبه كنند اما ترك گناه واجبتر است.
گاهى كه دلت ز معصيت گشت سياه
در حال به توبه عذر آن قصه بخواه