هركس كه دم از مهر زند همچون صبح
سايد به فلك ز روى رفعت علمش
داستان قتل يكى از مفسدين 1643- با شمشير آخته بر فرق سرش كوفتم. با شمشيرى كه خيلى تيز و برنده بود.
1644- آنچنان شمشير بر سرش فرود آمد كه استخوانهايش را از هم دريد و ذليل شدنش از خاكمال گرديدن دماغ او آشكار بود.
1645- من على 7 صاحب شمشير فولادين هستم. من در قيامت مسئول حوض (كوثر) هستم.
1646- من برادر پيامبر خدائى هستم كه داراى نشانههاى پيامبرى بود. آنگاه كه عمامه بر سرم مىگذاشت چنين فرمود:
1647- تو برادر من و مركز بزرگوارى هستى. تو كسى هستى كه پس از من رياست مردم به عهدهات خواهد بود.
اى گشته عيان سر قيامت از تو
در باب صفا ختم امامت از تو
چون ديدهى ما گشت به مهرت روشن
ديديم به هر قصه كرامت از تو
مرثيه هاشم و يارانى كه در صفّين شهيد شدند 1648- خدا پاداش نيك بآن گروه بدهد! چه گروهى!! با قيافههاى نورانى در اطراف هاشم به خاك افتادند[1].
1649- «شقيق» (پسر ثور عبدى)، «عبد اللّه» (پسر بديل بن ورقاء خزاعى)،
[1]- هاشم پسر عتبة بن أبي وقاص مشهور به مرقال