(1) سپس صفوان گفت: به
خانوادهات مثل خانواده خودم مىرسم و قرض تو را نيز مىپردازم. صفوان شترش را به
او داد و او را تجهيز كرد. عمير نيز شمشيرى خريد و آن را به زهر آلوده كرد و به
سوى مدينه حركت نمود. صفوان نيز اين خبر را به كسى نگفت تا اينكه عمير به مدينه
رسيد.
عمير وارد مدينه شد و
شترش را دم در مسجد بست و شمشيرش را حمايل كرد و وارد مسجد شد. و به سوى رسول خدا-
6- آمد. وقتى پيامبر اكرم- 6- او را
ديد، فرمود: «براى چه هدفى آمدهاى اى عمير؟!».
گفت: آمدم فديه دهم و
اسيرم را بگيرم. و اميدوارم به من احسان كنيد، چون عشيره من هستيد! حضرت فرمود:
«پس شمشير را براى چه آوردهاى».
عمير گفت: «خدا شمشيرها
را بشكند چه با ما كردند!» وقتى كه پياده شدم فراموش كردم آن را باز كنم! رسول
خدا- 6- فرمود: «در كنار حجر الأسود با صفوان چه پيمانى را
بستى؟».
در اين موقع كه ترس،
تمام روح و جسم عمير را فرا گرفته بود، گفت: چه پيمانى بستيم؟
حضرت فرمود: «پيمان
بستيد كه تو مرا بكشى و او ضامن قرض و هزينه خانواده تو شود. ولى خدا نمىگذارد تو
به من دسترسى داشته باشى!».
عمير گفت: گواهى مىدهم
كه تو فرستاده خدا و راستگو هستى و خدايى جز خداى يگانه نيست. يا رسول اللَّه! ما
تو را تكذيب مىكرديم ولى اين سخن را غير از من و او، كسى نمىدانست و به او گفته
بودم كه راز ما را به هيچ كس نگويد. پس خدا تو را از آن آگاه كرده است. به خدا و
رسولش ايمان آوردم و گواهى مىدهم