نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 90
خواستم نزديك او بروم، قلبم گرفت و نتوانستم كارى بكنم.
فهميدم كه او را خدا حفظ مىكند! بعضيها اين گونه روايت كردهاند: وقتى كه خواستم
قصدم را اجرا كنم، شعلهاى آتش بسوى من آمد كه نزديك بود مرا بسوزاند كه پيامبر-
6- متوجه من شد و فرمود: «شيبه، نزديك بيا و كارزار كن» و
دستش را به سينهام گذاشت، محبوبترين مردم نزد من شد. جلو رفتم و جنگيدم و اگر پدرم
جلوم را مىگرفت براى كمك به رسول خدا- 6- او را مىكشتم.
وقتى كه جنگ تمام شد. حضور حضرت رفتم، به من فرمود: «آنچه را كه خدا براى تو
مىخواهد بهتر از چيزى است كه خودت مىخواهى». پس از آن از تمام نيّات من خبر داد.
گفتم:
غير از خدا هيچ كس
نمىدانست. اين شخص بعد اسلام آورد[1].
رسول خدا 6 و خيانت
عيينة بن حصين
(1) 145- وقتى كه
پيامبر- 6- طائف را محاصره كرد، عيينة بن حصين گفت: اجازه
بده بروم به قلعه و با آنها حرف بزنم.
حضرت اجازه داد. عيينه
رفت و از دور مردم طائف را صدا زد: آيا در امانم كه پيش شما بيايم؟
ابو محجن او را شناخت و
گفت: بيا.
عيينه وارد قلعه طائف شد
و به آنها گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! از ديدنتان خوشحال شدم. در ميان عرب شما
را نظير نيست، در ميان لشكر محمّد- 6- نيز نظير نداريد! غذاى
شما زياد است، مقاومت كنيد و نهراسيد، آنها نمىتوانند اينجا زياد دوام بياورند.
وقتى كه او رفت. مردم به
ابو محجن گفتند: مىترسيديم كه بيايد و نقايص ما را به محمّد- 6- خبر دهد.