نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 584
و از آنها عهد و ميثاقى محكمتر از عهد و پيمانى كه خداوند از
پيامبرانش گرفته بود، گرفت و فرمود: چهرههاى خود را برگردانيد تا دعايى كه
مىخواهم، بخوانم همگى دعايى را كه حضرت مىخواند شنيدند اما نمىدانستند كه او چه
مىگويد آنگاه فرمود: برگرديد. همه روى خود را برگرداندند. ناگهان در يك سو باغها
و رودها و كاخهايى ديدند و در سوى ديگر آتش فروزانى كه زبانه مىكشيد. ترديدى در
آنان نماند كه اين دو صحنهاى از بهشت و دوزخ بود. نيكوترين سخنى كه گفتند آن بود
كه: اين همانا سحرى بزرگ و عظيم است!! و همگى كافر باز گشتند مگر دو تن.
(1) وقتى حضرت با آن دو
بازمىگشت به آنان فرمود: گفتههايشان را شنيديد؟
ديديد با آنكه از آنها
عهد و پيمان گرفته بودم كافر بازگشتند، ولى به خدا سوگند! فرداى قيامت اين حجّت من
نزد خداوند خواهد بود. همانا خداوند خود مىداند كه من ساحر و كاهن نيستم، اين علم
از آن من يا پدران من نيست، علم خداوند است و علم رسولش كه به رسول ديگر آموخت و
رسول او نيز به من آموخت و من نيز شما را از آن با خبر ساختم. پس اگر مرا انكار
كنيد، خداوند را انكار كردهايد.
وقتى به مسجد كوفه
رسيدند. حضرت دعاهايى خواند و آن دو تن نيز شنيدند.
ناگهان سنگهاى مسجد از
درّ و ياقوت شد. حضرت به آن دو فرمود: چه مىبينيد؟
گفتند: اين درّ و ياقوت
است. حضرت فرمود: درست است. اگر خداى را قسم دهم به اينكه از اين بيشتر شود،
سوگندم راست خواهد شد.
يكى از آن دو كافر
بازگشت و ديگرى همچنان باقى ماند. حضرت فرمود: اگر چيزى بردارى پشيمان مىشوى و
اگر هم برندارى باز پشيمان مىشوى. حرص و طمع آن مرد، باعث شد مرواريد كوچكى
بردارد و آن را در آستينش بگذارد. صبح كه از خواب برخاست ديد مرواريد سفيدى است كه
هرگز كسى مثل آن را نديده است، گفت: اى امير مؤمنان! من يك مرواريد برداشتم. الآن
همراه من است.
حضرت فرمود: حال چه
مىخواهى؟ گفت: مىخواهم بدانم آيا اين حق است يا باطل؟
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 584