نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 545
ابو سفيان و زن ابو لهب گفتند ديشب محمّد- 6- در نماز، تو و همسرت را نام مىبرد و شما را نفرين مىكرد.
از اين رو ام جميل بيرون
آمد و دنبال پيامبر مىگشت و مىگفت: اگر او را ديدم دشنامش مىدهم، كيست كه وى را
به من نشان دهد؟ تا اينكه به نزديكى پيامبر رسيد. و آن حضرت با ابو بكر نشسته بود.
ابو بكر گفت: اى رسول خدا! خوب است كه به كنارى بروى؛ چون ام جميل مىآيد، مىترسم
به شما دشنام بدهد.
حضرت فرمود: او مرا
نخواهد ديد. پس ام جميل آمد و ايستاد و گفت: اى ابو بكر! محمّد را ديدهاى؟! ابو
بكر گفت: نه، به خانهاش برگشت.
امام باقر- 7- فرمود: خدا ميان او و پيامبر پرده زردى قرار داد. و ام جميل به پيامبر
مىگفت «مذمّم» و تمام قريشيان اين گونه مىگفتند. پيامبر اكرم- 6- فرمود: خدا نام مرا از ياد آنان برده و آنان «مذمّم» را سبّ مىكنند در
حالى كه من «محمّد» هستم[1].
سرنوشت قابيل از زبان
امام باقر (ع)
(1) 63- محمّد بن مسلم
روايت مىكند كه: در مسجد پيامبر نزد امام باقر- 7- رفتم و طاوس يمانى
را ديدم كه مىگفت: چه كسى نصف مردم است؟ امام باقر- 7- اين را شنيد و
فرمود: فقط يك چهارم مردم است. آدم و حوّا و هابيل و قابيل. گفت: راست گفتى اى
فرزند رسول خدا- 6- محمّد بن مسلم مىگويد: با خود گفتم به
خدا سوگند! اين يك مسأله است، صبح به خانه آن حضرت رفتم و ديدم لباسش را پوشيده و
اسبش را زين كردند، وقتى كه مرا ديد بدون اينكه بپرسم، صدايم كرد و فرمود: در هند
يا وراى هند، در فاصله طولانى مردى است كه لباس خشن در بردارد و دستش به گردنش
بسته شده و