نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 532
به گوش مىرسد و ميان آنان كسانى بودند كه لباس كلاهدار (خشن)
پوشيده بودند و زانوانشان مانند زانوى شتر پينه بسته بود! (1) وقتى كه اين حالت را
از آنان ديدم شكّ بر من عارض شد، به گوشهاى رفتم و از اسبم پياده شدم و نيزهام
را به زمين زدم و زرهام را گذاشتم و لباس جنگى را در آوردم و برخاستم و نماز
خواندم و دعا كردم و گفتم: «بار خدايا! اگر رضايت تو در جنگ با اين مردم است، پس
به من نشان بده كه اين حق است و اگر غضب تو در آن است مرا از آن برگردان!».
در اين هنگام على- 7- آمد و از استر رسول خدا- 6- پياده شد و ايستاد و
نماز خواند، مردى آمد و گفت: آنان از رودخانه گذشتند، بعد شخصى ديگر كه اسبش را
تند مىراند آمد و گفت: از آن گذشتند و رفتند.
حضرت فرمود: از آن
نگذشتند و نمىگذرند و كنار آن كشته مىشوند، اين پيمانى است از رسول خدا- 6- باز فرمود: اى جندب! اين تپه را مىبينى؟ گفتم: آرى. فرمود:
رسول خدا- 6- به من گفته است كه كنار آن كشته مىشوند. سپس
فرمود: ما كسى را به سوى آنان مىفرستيم تا آنان را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش
بخواند ولى او را تيرباران مىكنند و كشته مىشود.
راوى مىگويد: به
لشكرگاه آنان رفتيم، برنخاسته و كوچ نكرده بودند. پس حضرت لشكر را منظم كرد و جلو
صف آمد و فرمود: چه كسى اين قرآن را مىگيرد تا به سوى اين قوم برود و آنان را به
كتاب خدا و سنّت پيامبر فرا خواند، ولى او كشته مىشود و جايش در بهشت است. فقط يك
جوان از قبيله بنى عامر بن صعصعه پاسخ آن حضرت را داد، وقتى على- 7-
كمى سنّ او را ديد، فرمود: به جاى خود برگرد.
دوباره حضرت سخن خويش را
تكرار كرد و باز همان جوان پاسخ حضرت را داد. على- 7- فرمود: بگير،
امّا بدان كه كشته مىشوى. پس جوان قرآن را نزد آنان برد تا اينكه سخنش را بشنوند.
آنان را به آنچه على- 7- فرموده بود، خواند اما او را تير باران كردند
و آنقدر تير زدند كه وقتى برگشت مانند
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 532