يهودى گفت: خدا به شما
جزاى خير ندهد، ديروز پيامبرتان بود (و با او نبرد مىكرديد) و امروز پسر دخترش را
مىكشيد؟! واى بر شما! ميان من و داود پيامبر، هفتاد و چند نسل فاصله است، وقتى
يهوديان مرا مىبينند (به احترام جدّم) تعظيم مىكنند.
سپس رو به طشت كرد و سر
را بوسيد و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ جدّك محمّدا- 6- رسول اللَّه» و بيرون آمد. يزيد دستور داد تا او را بكشند.
بعد يزيد دستور داد سر
مبارك را در مقابل مجلسى كه در آن شراب مىخورد، در زير گنبدى نگهدارند و ما را بر
آن نگهبان گذاشت. آنچه ديده بودم از قلبم خطور مىكرد و نمىتوانستم بخوابم. وقتى
كه شب شد مجددا ما را بر آن سر، نگهبان قرار داد. پس وقتى مقدارى از شب گذشت،
صدايى از آسمان شنيدم كه منادى گفت:
اى آدم! هبوط كن. پس
حضرت با ملائكه فراوانى، هبوط كرد.
دوباره صدايى شنيدم، باز
منادى گفت: اى ابراهيم! پايين بيا. او با جماعت زيادى از فرشتگان پايين آمد. براى
سومين بار شنيدم كه منادى گفت: اى موسى! فرود آى، او هم با عدهاى از ملائكه فرود
آمد.
مرتبه چهارم شنيدم كه
منادى گفت: اى عيسى! فرود آى، عيسى نيز با فرشتگانى فرود آمد. باز از آسمان صدايى
شنيدم كه منادى گفت: اى محمّد- 6-! هبوط كن، پس آن حضرت با
فرشتگان زيادى پايين آمد و ملائكه گرداگرد گنبد حلقه زدند. آنگاه پيامبر وارد آنجا
شد و سر را برداشت.
در روايت ديگرى آمده
است: حضرت محمّد- 6- زير آن سر نشست و نيزه را برداشت و سر
به آغوشش افتاد و آن را برداشت و نزد آدم ابو البشر آورد و فرمود: اى پدر! و اى
آدم! آيا نمىبينى كه امتم بعد از من با فرزندم چه
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 426